اول بگویم که عنوان ِ بالا را اصلا قصد نداشتم آن طوری دمبک وار بنویسم…اما خودش آمد و من جلوی اش را اصلا نگرفتم. دوم هم بگویم که اهل عکس هفت سین گذاشتن و عید مبارک و نوروز پیروز و پر پول آرزو کردن هم نیستم. نه که اهل ِ اهل اش نباشم…اما اهل ِ حوصله اش را داشتن نیستم. ولی حتمن همه تان می دانید که آرزوی ام برای تان روزهای نو است بیشتر تا “نوروز”… برای من بهترین چیز ِ این روزها نو شدن ِ سال و دید و بازدید ِ مسخره ی ادامه مطلب

بنده را کردند مسوول فایل های هزار خم در پیچ ِ خر در چمن ِ اسرای سابق عراقی که بعد از آزادی شان در ایران مانده اند و معلوم نیست کجایند و چه می کنند و زنده اند اصلا یا مرحوم شده اند! پرونده ها آن قدر بی در و پیکر ند و آن قدر نقص دارند که حل کردن شان یک چیزی ست شبیه جواب دادن به این سوال که “یه چیزی تو ذهن جد ِ پدرم بود وقتی مرحوم شد، اگه گفتی اون چی بود؟!!” چهارصد و چمیدانم چند تا پرونده ی پندینگ ادامه مطلب

تازه چمدان های مان را گرفته بودیم و بیرون فرودگاه منتظر دیگران ایستاده بودیم که آن ها هم چمدان های شان را بگیرند و بیایند بیرون. من چشم های ام بی هدف داشت بین مردمی که اطراف مان این طرف و آن طرف می رفتند می چرخید که یک دفعه حس کردم یکی از دور با لبخند دارد به طرف ام می آید. تا به خودم آمدم رسید به من و دست اش را گذاشت جلوی دهان ام و کشان کشان من را سوار ماشینی که توی یک قدمی مان بود کرد و رفت!…یک من ادامه مطلب

امروز برای آخرین بار، خانه ی نیکول. همین چند کلمه اس ام اس و یک دنیا حرف… که درست است که امسال تمرین های مان به خاطر بیماری و عمل اش نیمه کاره ماند و همه چیز تعطیل شد، اما عوض اش سه سال تمام هر هفته، پنج شنبه های اش را برای ما گذاشت و هر بار با بوی کیک و شیرینی های اش مست مان کرد. برویم که قبل از رفتن اش برای همیشه یادش بیندازیم که یادمان نرفته که او با ما دختر و پسرهای معمولی، کاری کرد که حس ستاره بودن ادامه مطلب

تورج را با کازین تازه از فرنگ برگشته ی ترنج و تورج swap کردیم تا شاید فرجی شود به حال دخترک ام! جناب” مانی” تشریف فرما شدند به خانه ی ما و تورج خان ِکپلک ام رفت خانه ی مانی این ها! شب اول به چنگ و چنگ کاری ترنج و مانی گذشت و خواب حرام ما. مانی از آن گربه هایی ست که مادرش شاهزاده خانوم بوده و پدرش شاه و خودش قیمت اش بدون پروتز و لباس مارک دار، میلیونی ست! شبیه گربه های اشرافی ست اما من هیچ حس خوشایندی ندارم به ادامه مطلب

حس کردم روابط عاطفی شان عجیب و غریب شده. جوری که انگار هم رابطه ای هست و هم نیست. دخترک درست مثل قبل تر ها که تنها بود همان طور مغموم و حرارت اش بالا بود. مطمئن بودم که “Zing” همدیگر شده اند اما چند باری که با دخترک رفتم دکتر، دکترشان فرمودند که ایشان هنوز ویرجین هستند!. بنده البته تبحر خاص و چندانی در روابط “Zing” ی ندارم ولی خب فهمیدن این که دو طرف می توانند بزینگند یا نزینگند اصلا تبحر خاصی نمی خواهد! به هر حال سن و سالی از بنده گذشته ادامه مطلب

این چندمین جمعه ای است که مجبور شده ام بیایم سر کار. همین چند دقیقه ی پیش نیمه کاره های ام تمام شد و حالا نشسته ام و به طوفان هفته ها و روزهای قبل فکر می کنم. روز به روزش را شفاف به خاطر می آورم. مهم نیست که حالا با همه ی خسته گی ام باید رانندگی کنم و برگردم خانه. مهم این است که کمی…فقط کمی احساس می کنم دریای این روزهای ام آرام گرفته. پدر بزرگ را گذاشتیم کمی آن طرف تر از بابا که تنها نباشند. تمام مدتی که همه ادامه مطلب

درد ِ زانو…زانو درد…زانوی پر درد…یک زانو پر از درد…دردی به نام درد زانو… این ها کل چیزهایی است که توی هفته ی گذشته توی سرم باهاشان یک قل دو قل بازی شده است. مُسکن و پماد فلفل و عسل و قرص های آمریکایی هیچ کدام شان مرهم نشده به درد من. امروز صبح به این فکر می کردم که زنده گی عجب چیز لذت بخشی ست بدون زانو درد. یا درد زانو. یا یک زانوی پر درد…یا چه می دانم…یک زانو پر از درد. آخرش هم امروز دکترک برگشت و گفت که شما مبتلا ادامه مطلب

زنگ می زنم به مادرک. با صدای آهسته می گوید:”سر کلاسم…بعدا زنگ بزن”. قطع نمی کنم. گوش می کنم اش. که گوشی را می گذارد روی میزش و دوباره شروع می کند با دانشجویان اش از آن چیزهایی گفتن که هیچ کدام اش توی کله ی من و برادرک نرفت. ده دقیقه گوش می دهم اش. که با صدای مثل مخمل اش چه طور سعی می کند که توضیح بدهد،مثال بزند و بفهماند و به این فکر می کنم که توی تمام آن سال ها وقتی سعی می کرد که برای ام توضیح بدهد و ادامه مطلب

“سفر” هم مثل خیلی از چیزهای خوب و خوش دنیا مثل چشم به هم زدنی تمام شد. ماند یک عالمه خاطره ی رنگ به رنگ و هزار تا عکس و مگنت های روی یخچال که هر سفری می روم حتمن باید یکی برای یخچالک خانه بگیرم. مامان اندازه ی چهل روز بابا نداشتن پیر تر شده . برادرک لاغر شده. تورج از بس خورده و خوابیده به نظرم دو کیلو چاق شده و ترنج انگار موهای اش بلند تر شده. این ها چیزهایی ست که به چشم های ام می آیند. چیزهایی هم هست که ادامه مطلب