سال ، نو شد و سه، چار شد و هفت سین چیده شد باز

اول بگویم که عنوان ِ بالا را اصلا قصد نداشتم آن طوری دمبک وار بنویسم…اما خودش آمد و من جلوی اش را اصلا نگرفتم.
دوم هم بگویم که اهل عکس هفت سین گذاشتن و عید مبارک و نوروز پیروز و پر پول آرزو کردن هم نیستم. نه که اهل ِ اهل اش نباشم…اما اهل ِ حوصله اش را داشتن نیستم. ولی حتمن همه تان می دانید که آرزوی ام برای تان روزهای نو است بیشتر تا “نوروز”…
برای من بهترین چیز ِ این روزها نو شدن ِ سال و دید و بازدید ِ مسخره ی عید نیست. که تهران ِ خالی و هوای مثل کریستال شهر است…که مسیر یک ساعته تا استخر را بیست دقیقه ای می رسم و توی آب هم هیچ کس نیست جز من و خودم و بعضی وقت ها مثل دنیای بچه ها طوری توی “جو” شنا می کنم که انگار آن جا استخر ِ طبقه پایین ِ خانه مان است!…برای من بهترین ِ این روزها صبح ها خوابیدن تا هر وقت که دل ام بخواهد است تا آن قدر که غذای گربه ها تمام شود و بیایند روی تخت و یکی موهای ام را لیس بزند و آن یکی از شکم ام به عنوان سکوی پرتاب برای پریدن روی کمد استفاده کند!…برای ام عید و هفت سین و هیچ چیز معنی خاصی ندارند و خب دست خودم نیست و زور زوری نمی شود به چیزهای بی معنی معنا بدهد آدم.
ولی روزهای این روزهای ام خوش است وقتی خبری از دردهای مرموز ِ آقای نویسنده نیست و همه جا رفتن را پایه است با من.ریسیور ِ خانه به حکمت خدا سوخته و من توفیق اجباری نصیب ام شده که از روی مبل کنده شوم و به بقیه ی دنیا بپردازم.
آمده ام سر ِ کار و تقریبن تا قسمتی دقیقن، تنها انسان ِ موجود در آفیس هستم. . می خواهم بنشینم یک دل سیر وبلاگ چرخی کنم و بعد کتاب خوانی و بعد زبان خوانی. این روزها آن قدر رویایی ست که دل ام می خواهد یک ماه ادامه داشته باشد و اگر یک ماه بود…به همه ی آرزوهای ام می رسیدم. انسان های بیچاره ای مثل من که دو سوم روز را کار می کنند و یک سوم اش را هم توی ترافیک پرپر می کنند…می فهمند که من از چه لذت ِ عجیبی حرف می زنم حالا. لذت ِ گناه آلود ِ “لذت بردن” از زنده گی…

یک نظر برای مطلب “سال ، نو شد و سه، چار شد و هفت سین چیده شد باز”

  1. ناشناس

    موش کور *** موافق نوروزتم از اس ام اس برادرک کلی خندیدم دلم برای طنز نوشته هات تنگ شده بود( یه مدت آه و ناله بود) بازم می آم می خونمت *** منم دارم به داخل پرانتزت می خندم کلی…
    کامشین *** منم دارم به داخل پرانتزت می خندم کلی… *** بیا شنا کن طبقه پایین خونه ی ما خب بیا عزیزم این دو تا موجود رو ببینم یک شب می تونی نگه داری…بعد در مورد سه روز به توافق می رسیم……
    داداشی *** سلام باران لطیف چقدر خوب بود خواندن یک پست تازه در سال جدید! دل من هم شنای جو زده خواست. تازه بازهم هست… سکوی پرتاب من خالی است و گربه ای هم در کار نیست! حاضرم تا سه روز براشون سکو بشم. خیلی خوشحالم آدم هستم و لذت گناه کردن را درک می کنم. *** دخترک کفشدوزکی ِ سکسی؟!!!…من با سرتاپای این اسم مشکل دارم آقا…ازون دختر اول اش تا اون سکسی ِ اخرش!…به درک که بدم بیاد؟؟…من پایه ی این خاله زنیکه یی بودم و رم کردم؟؟؟…باز اون روی سگ ِ منو می خوای بالا بیاری؟؟؟…فکر نمی کردم کامنت ام آپ شده باشه…یاد تو هستم و تعحب کردی؟؟..هار هار هاررر…
    شب زاد *** بیا شنا کن طبقه پایین خونه ی ما خب بیا عزیزم این دو تا موجود رو ببینم یک شب می تونی نگه داری…بعد در مورد سه روز به توافق می رسیم…… ***
    دختر نارنج و ترنج *** حدافل اش این هست که تو دختر گیس بریده ی چش سفید لج باز بداخلاق یه خورده بفهمی نفهمی اروم تر شده ای … همین از سر سال نود و چهار زیادتره … این که هنوز یادم هستی هم تعجب بر انگیزه … امسال اسمت تو رو می گذارم دخترک کفشدوزکی ی سکسی …به درک که بدت بیاد یا نیاد می دونی که من اخلاق ام گه تر از تو هست .. و سال نود و چهار هیچ تاثیری برای من و این قضیه های خاله زنیکه یی که همیشه پایه بودی و این بار نمی دونم چه طور رم کرده ای و پایه نیستی – نداره .. حداقل پست رو جدی تر – محصوصن قسمت اخرش و مخصوصن تر اون قسمت های نادیده اش را می خاندی … ***
    هدی *** دخترک کفشدوزکی ِ سکسی؟!!!…من با سرتاپای این اسم مشکل دارم آقا…ازون دختر اول اش تا اون سکسی ِ اخرش!…به درک که بدم بیاد؟؟…من پایه ی این خاله زنیکه یی بودم و رم کردم؟؟؟…باز اون روی سگ ِ منو می خوای بالا بیاری؟؟؟…فکر نمی کردم کامنت ام آپ شده باشه…یاد تو هستم و تعحب کردی؟؟..هار هار هاررر… ***
    ویولا *** آخ آخ آخ که تو نمی دونی نهم فروردین قراره چه اتفاق خوبی برای دنیای کوچک قطره ای من بیقته. که دلم غنج غنج میره از فکرش. تو و این نوشته هات با دلم چه می کنین هر روز. ***
    *** ***
    *** ای جان که خوبی……… این کلللللی خوبه، بهتر از همه اون هفت تا سین که امسال برای من بی رنگ بی رنگ بود و بهترتر از همه اون دید و بازدید و خاله بازی ها.. این روزهای بارانی به کامت بارانک من… ***
    *** ولی من خونه که باشم دق میکنم! حالا سر کار هم خبری نیست ها ولی خونه دیگه واویلاست. از همه بدتر اینکه زمان رو نمیفهمی چطور میگذره. ***
    *** چه خوب نوشته بودی این حس ها رو … لذت ببر تا فرصتی هست هنوز…. 🙂 ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *