تازه چمدان های مان را گرفته بودیم و بیرون فرودگاه منتظر دیگران ایستاده بودیم که آن ها هم چمدان های شان را بگیرند و بیایند بیرون. من چشم های ام بی هدف داشت بین مردمی که اطراف مان این طرف و آن طرف می رفتند می چرخید که یک دفعه حس کردم یکی از دور با لبخند دارد به طرف ام می آید. تا به خودم آمدم رسید به من و دست اش را گذاشت جلوی دهان ام و کشان کشان من را سوار ماشینی که توی یک قدمی مان بود کرد و رفت!…یک من ِ دیگر اما انگار ماند همان جا. آقای نویسنده را می دیدم که چه طور هراسان این طرف و آن طرف می دوید. من دست اش را گرفته بودم و ترسیده بودم و نگران خودم بودم و مدام تکرار می کردم که آن مرد با من توی ماشین دارد چه می کند اما آقای نویسنده نمی شنید. فقط این طرف و آن طرف می دوید و از این پلیس و آن پلیس می پرسید که آن ماشین را دیده اند یا نه. از فرودگاه رفت بیرون و من هنوز کنارش بودم و نگران ِ خودم!…رسیدیم به یک چیزی شبیه چک پوینت و آقای نویسنده هر چه تلاش کرد با آفیسر صحبت کند نگذاشتند که رد شود. آخرش هم آفیسر برگشت و گفت که “حالا شبه دیگه…فردا صبح بیا تا برات کاری کنم..”…من دل ام هری ریخت و بغض کردم که تا صبح چه بلایی سر ِ من ِ دزدیده شده می آید که یک دفعه آقای نویسنده برگشت سمت من. من را دید یک دفعه و نگاه ام کرد و گفت:” من هر جوری شده، همین امشب…به هر قیمتی شده…پیدات می کنم”…و یک لحظه بعد انگار دوباره من را ندید و باز شروع کرد به این طرف و آن طرف دویدن…و من همان جا ایستاده بودم و اشک های سورئالی ام توی خواب می آمدند و بعدش توی بیداری…

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    سربه هوا *** خوش بگذره !!!! ***
    فنجون *** ***
    [ بدون نام ] *** السلام و علیک یا بنت زبان دراز! هنا قاه قاه به انت … نحن منتظر الاخبار بعدی طفلکی :)) الایام نوروز یلهون! (تو گوگل زدم یعنی خوشششششش بگذره!) *** خودم تا ساعت ها به اس ام اس اش می خندیدم:))) کار از همدردی گذشته عزیزم… انا بیچاره
    کامشین *** *** بخند به misery ِ من بهروز. بخند. می بینم اون روزی رو که نشستی داری سواحیلی می خونی و من از تخت دو طبقه میفتم پایین از خنده:)))
    سارا *** طفلکی باران… ***
    مهلا *** مبارکه یعنی از اینکه دوباره متولد شدی به یک زبان دیگه خوشحالم. امیدوارم پیشی هات هم خوب باشند. گاهی اوقات فکر می کنم تو آزاده هستی. بس که کارهاتون و دغدغه هاتون مثل همه. مطمئنی آزاده نیستی؟ *** عزیزم آخه دیدن ِ کسی که داره توی سر خودش می زنه برای تلفظ “ز” و “ذ” و “ض” و “ظ” واقعن حسادت داره؟ .بلی در همون اولی کار می کنم.
    مریم *** داداشت راست گفته ***
    بهروز *** وای خییییلی باحال بوووود. ***
    دختر نارنج و ترنج *** السلام و علیک با بنتی. شرمنده دخترجان، من اصلا نتونستم باهات همدردی کنمفقط از خنده کف زمین پخش شدم، برادرت محشره. ***
    آزاده *** خودم تا ساعت ها به اس ام اس اش می خندیدم:))) کار از همدردی گذشته عزیزم… انا بیچاره ***
    *** خدا نگذره ازت که اول صبح با خوندن این من از خنده از رو تخت افتادم کف زمین! اونجا که همه به هم نگاه می‌کردین از خوشی کله‌م رو می‌کوبیدم به دیوار. :))))) ***
    *** بخند به misery ِ من بهروز. بخند. می بینم اون روزی رو که نشستی داری سواحیلی می خونی و من از تخت دو طبقه میفتم پایین از خنده:))) ***
    *** اول این اس ام اس برادرت معرکه بود ***
    *** ***
    *** وای، من دارم الان از حسادت میمیرم!!!!!!!! یعنی ای کاش من این فرصت را داشتم که جای تو عربی یاد بگیرم. آخه همیشه آرزوی زندگیم کار در خاور میانه و با عرب زبان ها بوده. البته چند ترم کلاس عربی رفتم ولی چون کار و درس هام خیلی سنگین شد مجبور شدم ولش کنم. راستی، شما تو صلیب سرخ یا هلال احمر کار میکنی؟ آخه، الان این دو تا سازمان طرح وصل کردن اعضا خانواده به هم را دارند پیگیری میکنند. ***
    *** عزیزم آخه دیدن ِ کسی که داره توی سر خودش می زنه برای تلفظ “ز” و “ذ” و “ض” و “ظ” واقعن حسادت داره؟ .بلی در همون اولی کار می کنم. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *