موجودی به نام “تو”…
شب های ام ولوله گرفته است چند وقت است. یا از تنگی نفس بیدار می شوم، یا فکرهای مالیخولیایی می آیند سراغم، یا تهوع دارم، یا خواب می بینم که گربه های ام را دزدیده اند و یا هزار جور فکر ِ آشوب وار دیگر. کابوس امشبم که بیدارم کرد و نشاند مرا پشت لبتاب این بود که می دیدم هزاران نفر هستیم که داریم از خیابان رد می شویم . آن طرف خیابان دو تا دختربچه ی موفرفری دوقلو، گوشه ی یک دیوار کز کرده بودند و من حس می کردم که از میان ادامه مطلب