اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می گذرد…
درست همان روزی که قرار بود “ف” را بکاریم توی خاک ، آن یکی عمه خانم بزرگ ام،عمه ملوک ، مادر جودی یعنی، بلیط مکه داشت! چه می گفتیم؟…که ارزوی چندین و چند ساله ات را رها کن و نرو؟..گرچه اگر من یک روزی خواهرکی داشتم و دخترک زیبا و مو بلندش بلایی شبیه ف سرش می آمد، خود ِخدا هم اگر می آمد پایین و کلید آسمان ها را می خواست به من بدهد، دست اش را پس می زدم و می گفتم “برو بابا…خواهرک بیچاره ام …دخترک اش…آسمان سیری چند؟!”.عمه ملوک اما رفت. ادامه مطلب