صحنه ی آشنای بدن بی جان و هزارتادستگاهی که دور و بر تخت بیمارستان بیپ بیپ می کنند… اولین بار عمه ی زیبای ام، مادر نازی…بعد عزیز خانومم…. بعد ف…. حالا هم بهنام.پرستار در گوش ام ویز ویز می کند که اگر دستگاه ها را قطع کنیم …
می روم کنار تخت اش…بغض ندارم… گریه ام هم نمی آید… یاد این می افتم که نازی اکم این چند ماه چه طور مثل پروانه دور بهنام چرخید…به قول خودش” اندازه ی ده سال توی این چند ماه آشپزی کرد برای بهنام.
سرم را می برم کنار گوش اش. بوی بی جانی می دهد. من بوی مُردن را می شناسم. سرم را می برم کنار گوش اش و آرام می گویم:”باید باید باید زنده بمونی. زنده گی تو و نکبتی ای که توش دست و پا می زنی برام مهم نیست…راست اش مردنت هم برام مهم نیست… اما نازی… نازی…اگه با رفتن ات مویی از سرش کم شه…اگه بمیری و اضافه شی به غصه های دخترکی که معلوم نیست براش چی نوشتن توی داستان زنده گی ش…” . بغض می کنم. دل ام می خواهد بگویم تف تف تف تف به غیرت نداشته ات که زحمت های نازی را این طوری جواب دادی. می خواهم بگویم تف که نگاه ام می ماند روی دست اش… همانی که آن روز برد توی جیب اش که تاکسی را حساب کند و…
یک نظر برای مطلب “”
نظر شما چیست؟
قبلی: پنجاه تا روز
بعدی: آنتونوف ِ مرگ
سیمین *** در آغوشم می گیرمت باران کمی آروم بگیر… *** مهدیس ِخوب ِ قدیمی:)
دختر نارنج و ترنج *** …………………. گاهی می دونی که از کلمه هات هیچ کاری برنمیاد… باید سکوت کنی.. و سکوت می کنم.. ***
مینروا *** ***
مهدیس *** باران عزیزم… *** سلام چهارشنبه ای؟!!
سرمه *** مهدیس ِخوب ِ قدیمی:) *** کمی بهتره. اما هنوز بیمارستانه. نازی اما بهتره. کمی پیش ام میاد و روزها می مونه…قویه…قوی:)
فتانه *** *** کم می شه اما تموم نه
سهیلا *** ***
فاطمه *** همیشه با این درد تو آتیشم داغ و داغتر میشه…بمیرد این بی بابایی…. ***
شیرین *** ***
مریم *** باران عزیز. روزهای سختی داشتی. برات دعا میکنم بگذره زودتر. امروز روز سلام چهارشنبه ای هست ***
*** سلام چهارشنبه ای؟!! ***
*** خدا از ارمشی که به بابا داده یقینا نصیب دل مهربان تو هم بکند باران جانم ***
*** باران؟ برادره نازی خوبه؟ ***
*** کمی بهتره. اما هنوز بیمارستانه. نازی اما بهتره. کمی پیش ام میاد و روزها می مونه…قویه…قوی:) ***
*** باران عزیز، ای کاش که تلخیه این روزهایت کمی کمتر بشه ***
*** کم می شه اما تموم نه ***