پنجاه تا روز

امروز که چک لیست کارهای قبل از رفتن و مطالب برای بلغور کردن توی مصاحبه را می خواندم یک لحظه سرم را گرفتم بین دست های ام و همه ی هیکل ام شد “ژو نو پو پ”!…سر تا پای ام شد “نمی توانم”. پرینت های ام را برداشتم و پنج طبقه ی آفیس را با پله آویزان آویزان آمدم پایین و تا خانه نیم باکس را حرام فکر های صد تا یک غاز و حلال ریه های ام کردم! دل ام می خواست کسی کنارم می نشست و دست ام را از روی دنده بر می داشت و می گذاشت روی پای اش و می گفت :”نگران نباش…این هم یک داستان مثل همه ی داستان های زنده گی ات…فکر کن نمایش جدیدتان است…فکر کن باز باید سی صفحه حفظ کنی و تو نقش اولی…مثل مادام شامپوده…نمایش با تو شروع می شود و با خودت هم تمام…قبلا هم این کار را کردی…نگران نباش…همیشه چیزهایی هست که آدم ها نمی دانند..اعتماد کن به دانسته های ات و بیشتر تر به نادانسته های ات!”..
دست ام را می بوسد و صدای اش توی گوش ام است که:” باران جان… آرام…زنده گی بزرگ تر و عمیق تر از مهاجرت و این حرف هاست…ته ته ِ ته ِ ته اش هر اتفاقی بیفتد تو می دانی که هستم و دوستت دارم. جغرافیا لزوما آن جایی نیست که ما فکر می کنیم توی آن زنده گی می کنیم…”
خودم را باید جمع و جور کنم و می دانم و می دانم و می دانم که باید.

یک نظر برای مطلب “پنجاه تا روز”

  1. ناشناس

    دختر نارنج و ترنج *** چه دلی داری دختر…………… *** 🙁
    رها *** 🙁 *** غمگین ترین و ترسناک ترین…
    مینروا *** مرگهای هواپیمایی غمگین ترین مرگ ها هستن. حتی از زلزله هم غمگین تر. چه صبری داری باران… *** هیچ! کمی هوشیاریش رفته بالا. ولی هنوز بیمارستانه…
    فروید کوچک *** غمگین ترین و ترسناک ترین… *** هستم و دل من هم
    سیمین *** میترسم… *** کمی بهتر. اما هنوز بیمارستان. ممنونم سارا. امیدوارم تغیر کنه
    سارا *** غم انگیز تاسف بار بیچاره خانواده هایشان تا اونجایی که من از شغلتون فهمیدم فکر میکنم سخته اما شغلی است که خیلی معنای زندگی به صاحبش میدهد برایتان قدرت بیشتر میخواهم ***
    سایه *** من از مرگ غمگین ام و درد چه سهمناک دامنه دارد… ***
    عسل *** چندروز نبودم باران چند پست اخرو خوندم بهنام فرقی نکرده اوضاش؟ ***
    سهیلا *** هیچ! کمی هوشیاریش رفته بالا. ولی هنوز بیمارستانه… ***
    خروس *** کاش این دنیا بس کنه … 🙁 ***
    دختر نارنج و ترنج *** باران …چ تند تند بزرگ میشی تو دختر …خیلی زود ***
    لیلی بانو *** سلام ***
    سارا *** من اگر سقوط کنم از پشت اولاغ سقوط میکنم یا از بار بند نیسان ابی. اخه نه اینکه دستم رو گذاشتم رو زانو خودم و نون خودمو در میارم و وابسطه به هیچ ارگانی نیستم بلیط اینجور هواپیمان هارو به من نمیفروشن ***
    *** بارانم خوبی؟ کجایی عزیزکم؟ دلم برات تنگ شده… ***
    *** هستم و دل من هم ***
    *** متأسفم که دنیات اینقدر نامرده… ***
    *** باران بهنام چطوره؟ ***
    *** کمی بهتر. اما هنوز بیمارستان. ممنونم سارا. امیدوارم تغیر کنه ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *