این چهارنفر

بعد از ظهر همان روزی که بابا را گذاشتیم توی خاک، من و نازی و برادرک و چند نفر دیگر دوباره برگشتیم بهشت زهرا. دل کندن کار آسانی نیست گاهی. حالا چه از یک آدم باشد…چه از یک وجب خاک. برادرک عکس بابا را گذاشت و نشستیم دورش. یادم نیست چه قدر نشستن و “گریه خاطره” مان طول کشید. شاید سال ها…سی سال برای من و بیست و هفت سال برای برادرک شاید.
نگاه ام روی عکس بابا بود که یک دفعه دیدم یک “زنده ی میلی متری” روی عکس بابا راه می رود. همان طور اشک آلود سرم را بردم نزدیک تر و نگاه اش کردم. “حلزون”!…یاد ِ آن روز آتش ام زد. بابا همیشه از اسم “خانمآقای تندر” می خندید. به زحمت از روی عکس برداشتم اش. آن قدر “نوزاده” بود که لاک میلی متری اش نرم بود و فرو می رفت. گفتم:”می برم اش خانه ، بابا”. با فلسفه های مسخره ی خودم داستان ساختم که آن حلزون بی علت روی عکس بابا نیامده و از این اراجیف که توی سر من همیشه پیدا می شود. با مصیبت چند روزی خانه ی مادرک نگه اش داشتم و بعد هم آوردم اش خانه.
حالا دو ماه و چند روز است که جمعیت خانه از آنی که بود بیشتر شده است. بله زنده مانده. بزرگ می شود روز به روز.خیار می خورد کیلو کیلو. از “تندر” سواری می گیرد راه به راه.
امروز که چهارتای شان دور هم جمع بودند و خانه را گذاشته بودند روی سرشان!! حیف ام آمد که ننویسم شان.
خانمآقای توربو…تو خوش قدم نبودی مثل تندر…ولی خب، همان روزی که بابا رفت سر و کله ات پیدا شد و این یعنی این خانه خانه ی تو هم هست تا همیشه.
خوش آمدی “چهارمی”.

یک نظر برای مطلب “این چهارنفر”

  1. ناشناس

    سربه هوا *** گاهی منم دلم میخاد… *** وسواس ِ‌خالص ات رو چی کار می کنی؟؟
    مینروا *** وسواس ِ‌خالص ات رو چی کار می کنی؟؟ *** جفتشونو می بری؟؟ خرج تحصیلشونو هم می دی؟…تا ازدواج کنن ایشالا منم می رسم. قربونت خواهر.
    فرزانه *** وای که چقدر این دو تا خوردنین :دی بیا بده ببرمشون کانادا جون من….. من گربه میخوام خو :(((((( *** بله تصحیح می کنم…کوچک ترین “پستانداران” خانه ی من
    سیمین *** جفتشونو می بری؟؟ خرج تحصیلشونو هم می دی؟…تا ازدواج کنن ایشالا منم می رسم. قربونت خواهر. *** خدمتتون بگم رها جان، که اون طوسی خپله، آقای تورج ان. ژست هاشون منحصر به فرده همیشه و این رو درست گفتی.اون قهوه ایه خانم ترنج ان که کلا با همه ی دنیا معذب ان و از همه ی موجودات ، حتی تصویر خودشون توی ایینه می ترسن!!! بسیار بسیار دقیق و درست گفتی..می تونی در زمینه ی روانشناسی بالینی گربه گان دست به کار شی
    شب زاد *** خوشگلن ولی فکر نکنم کوچکترین ها باشن *** ایشونم قلدری هستن در حد خودشون. واسه یخچال و گاز و گلدونا شاخ و شونه می کشه دیدنی ولی توی عکس ژست مهربون می گیره جونور!!!
    رها *** بله تصحیح می کنم…کوچک ترین “پستانداران” خانه ی من *** دختر کُش شده
    نوشین *** چقدر ماه و گوگولی و دوست داشتنی ان این زبون بسته ها که نگاهشون با آدم حرف می زنه! *** عکس بگیر عکس بگیر. منتظرم. من یه آلبوم از همه ی گربه های محل دارم.:)))) مارلی جونم چه جوره حالش؟
    مهسا *** چشمای ترنج با اون نگاه متعجب+لپ های تورج با اون اخمش قربون برم این دوتا کوچک تو رو *** من ابتدا فکر کردم شما کلمات”چشماشو” و “آدم دلش می خواد سرشو ببره توی موهاش” رو در باره ی اسلوبودان جان نوشتی بهم ایمیل بزن تا حرف بزنیمbma564@gmail.com
    رها *** من اسماشون رو نمیدونم به خاطر همین با رنگاشون میگم: اون طوسیه ، مثل این خانومای مدل که لوندی می کنن توعکس، یه ژست بامزه گرفته و تازه مستقیم هم تو دوربین نگاه نکرده:) یعنی حرفه ایه ! اون یکی قهوه ای روشنه، طفلک بچه خیلی عادت به دوربین نداره، انگاری که معذب باشه جلوش و نگاهش یه تحیر همراه با یه نموره ترس داره:)) حالا یکی نیست بگه کی گفت تو نگاه گربه ها رو تفسیر کنی :)))) ***
    دختر نارنج و ترنج *** خدمتتون بگم رها جان، که اون طوسی خپله، آقای تورج ان. ژست هاشون منحصر به فرده همیشه و این رو درست گفتی.اون قهوه ایه خانم ترنج ان که کلا با همه ی دنیا معذب ان و از همه ی موجودات ، حتی تصویر خودشون توی ایینه می ترسن!!! بسیار بسیار دقیق و درست گفتی..می تونی در زمینه ی روانشناسی بالینی گربه گان دست به کار شی ***
    مینروا *** ای جووووووونم. من قربون این دو تا پیشولک برم آخه. چیرا اینقد نمکن. وای وای باران تورج دل منو برده اساسیا. آخه چرا سندی مهربون نیست. فسقل خان فقط زور میگه و صبحا با صداش بیدار میکنه که بدوووووووو ناز من دیر شد ***
    هیما *** ایشونم قلدری هستن در حد خودشون. واسه یخچال و گاز و گلدونا شاخ و شونه می کشه دیدنی ولی توی عکس ژست مهربون می گیره جونور!!! ***
    دختر نارنج و ترنج *** با احترام به ترنج خانوم من عاشق نگاه دلبرانه تورجم ***
    *** دختر کُش شده ***
    *** خب پس حالا که درست گفتم و از اونجاییکه که پت شاپ هم تو ایران داره جا می افته، برم زودی یه مطب بزنم تا دست زیاد نشده :)) به شرطی که مشتری بشی باران ها ! ***
    *** من فدای این نگاه های آشنا بشم…………. چقدر نازتر شدن توی این عکس… باران، باورت می شه دو تا گربه توی شهرکمون هستن یکی دقیقا شبیه ترنجه، اون یکی رنگش مثل تورجه اما صورتش به این قدر گرد نیست. به حدی این دو تا خوشگلن که بیا و ببین… یکیشون قلاده داره و مشخصه که قبلا خونگی بوده اما اون خاکستریه آزاده… خوشششگلنا….. می خوام بخورمشون بس که عزیزن… حالا عکسشون رو می گیرم برات می فرستم. ***
    *** عکس بگیر عکس بگیر. منتظرم. من یه آلبوم از همه ی گربه های محل دارم.:)))) مارلی جونم چه جوره حالش؟ ***
    *** خرج تحصبلشونم با من. :دی آخ جووووننننننن ***
    *** ااای جااان چشماشوو آدم دلش میخواد سرشو بره تو موهاش وااای خیلی وقته دلم گربه میخواد اما میترسم نتونم از پس نگهداریش بربیام باران موهاشون خیلی میریزه تو خونه ؟ وقتی سر کاری روزا این بچه ها خونه تنهان ؟ غذاشون چی میشه ؟ یه کم از نگهداریشون میگی ببینم میتونم آیا ***
    *** من ابتدا فکر کردم شما کلمات”چشماشو” و “آدم دلش می خواد سرشو ببره توی موهاش” رو در باره ی اسلوبودان جان نوشتی بهم ایمیل بزن تا حرف بزنیمbma564@gmail.com ***
    *** این چند روز دوربین به دست در سطح شهرک گشتم اما گربه های مذکور مشاهده نشدند!! مارلی خوووووبه عزیز دلم… خوووب خوووب……… عکسش رو توی وبلاگ گذاشتم این بار. 🙂 ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *