برای باران برای بهار… آسمان ِ گرفته باز شد…نه که دل اش..خودش.بارید. کوله ام سبک بود و می توانستم تا آخر جردن پیاده بروم.باران ِ مرداد…باید مرا یاد خیلی از چیزها می انداخت.میتوانستم شروع کنم و به همه ی دیروز فکر کنم.موزیک توی گوش ام هم رسیده بود به همانی که دوست داشتم.دل ام هم آن قدر پر بود که دست های ام را بکنم توی جیب های خالی ام و همه ی راه را به هیچ چیز فکر نکنم.. اما لعنت به این احساس بی سر و ته که از اولین قطره ی باران ادامه مطلب

یک چیزهایی توی خانه تغییر کرده است …یک چیزهایی که فکر نمی کردم حالا حالا ها عوض شوند…یک چیزها و یک لحظه های ساده و پیش پا افتاده ای.یک نگاه ها یی… یک نوازش هایی…یک دست روی دست گذاشتن هایی…یک وابسته بودن هایی…یک از ترس به تو پناه آوردن هایی…یک دست ات را بغل کردن و خوابیدن هایی… تغییر ِ جمعه هایی که توی آشپزخانه می گذراندم و مجبور بودم برای کل هفته غذا درست کنم و توی تمام آن مدت به هزار و شش چیز فکر می کردم و اگر سر کسی را هم ادامه مطلب

دیشب که از کلاس برمی گشتم ، به سرم زد فکری به حال رژ در حال اتمام ام کنم.توی فروشگاه ، با وسواس خاصی تقریبا همه ی رژ های موجود را، پشت دستم تست کردم.فروشنده با تعجب به پشت دست های من که شبیه پالت رنگ شده بود زل زده بود .بعضی رنگ ها را صرفا از روی کنجکاوی تست می کردم .باخودم فکر می کردم” یک بی رنگی بخرم که با بی رنگ ِ همیشه فرق کند”.بالاخره بعد از آن همه نقاشی روی دست ِ خودم و کمک گرفتن از دست های فروشنده ، ادامه مطلب

“همیشه خوب” ِ من. بیا و این یک بار ” خوب” بودن را فراموش کن و “همیشه ” باش! نمیشود؟

می گه :”باران ، من هروقت میام توی نت تو هستی …چیکار می کنی؟” می گم : ” می بازم … می پلاسم…!” جفتمون می ریم توی فکر!

همه چیز خیلی اتفاقی ، اتفاق افتاد.درست وقتی که از صرافت داشتن ِ تو افتاده بودم.جر و بحث آقای “ی” و مرخصی گرفتن ِ من برای این که قضیه همان جا تمام شود و …دیدن آن ایمیل ، درست لحظه ی شات داون و …یک ساعته خودم را به تو رساندن و … اوردن و امدن ات . هنوز کمی غریبیم.این را هم من خوب حس می کنم و هم تو.شاید برای عوض کردن ِ دنیای ات زیادی کوچکی.اما خب …ما آدم ها چنین موجودات پلیدی هستیم . محبت های خیالی و زورکی و خرکی ادامه مطلب

پ.ن.۱.برو اون پروردگارت رو سپاس کن ، که امروز هوا ابره و بارون میاد و ماهی حالش خوبه و خودم قراره امروز بعد از کلاس برم همه ی حقوقم رو ظرف یک ساعت ، خرج ِ قر و فرم بکنم!!!و الا کاری می کردم که پیش همون پروردگارت به جای “سپاس” ، “توبه” کنی. پ.ن.۲.کاش می شد امروز مثل اون کارتون دوران کودکی که اسمش یادم نیست ، یه کاغذ بچسبونم به پشتم و روش بنویسم” گاز می گیرم!”!!! پ.ن.۳. حالا هی فک بزن…من که حواسم نیست.دارم وبلاگ می نویسم!…ببخشید یه کم بمیر تا نوشتنم ادامه مطلب

این داستان دخترکی ست که یازده انگشت داشت.و نه تنها یازده انگشت ، که یازده ناخن.و تازه فکرش را بکن که همه ی آن ها هم همراهش نبودند.یکی از انگشت های اش ، پیش یک مرد بود.یک مرد که یازده انگشت داشت..و نه تنها یازده انگشت…که یازده ناخن__________________________________________________________پ.ن.۱.این قصّک رو یه نفر توی ِ یه برگ از یه دفترچه یادداشت ِ آبی یا نارنجی یا زرد ….شایدم سبز رنگ به زور جا داده بود! پ.ن.۲.واقعا به چی فکر می کرده؟!پ.ن.۳. این نقاشیه هم ضمیمه اش بود! نمیدونم کار ِ نقاش این قدر خوب بوده در ادامه مطلب

چند وقته توی این فکرم که پسورد ایمیل و مسنجر و بلاگ و فیس بوکم رو روی یه برگه بنویسم و بذارم توی یه پاکت و بذارم یه جایی که نه زیاد دم ِ دست باشه و نه خارج از دسترس.این طوری اگه اتفاقی برام بیفته ، کسی بی خبر نمی مونه!.نه این که من آدم مهمی باشم.نه.اما دوستایی دارم که همیشه هم مجازی بودند و هم خیلی مهم.دوستایی رو دارم که اندازه ی دنیا دوسشون دارم اما فقط توی فیسبوک ان.درست اندازه ی دنیای واقعیم ، دنیای مجازیمو بزرگ کردم .اون قدر بزگ که ادامه مطلب

نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش….نزن تو گوش اش….نزن تو گوش اش ….نزن تو گوش اش …نه….نزن تو گوش اش….نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش…کووول باش…کوووول باش…نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش….به جاش برو توی وبلاگ ات بنویس تا نزنی تو گوش اش…نه…نزن تو گوش اش…به جاش هرچند بار می خوای بنویس”نزن تو گوش اش”…نه بابا…نزن تو گوش اش… بزنی تو گوش اش بزرگ می شه…نزن تو گوش اش! پ.ن.۱.نزدم تو گوش اش.حالا خوبم. پ.ن.۲.کی بشه بزنم تو گوش اش!!!