به بال و پری نجاتم بده که من روبرو با سقوطم
کلاس نرم افزار پابلیشر است و باید تمرین های دو تا درس را تا آخر امروز تمام کنیم و من احساس می کنم که آن قدر این چند وقت تمام شده ام که دیگر تمام کردن ِ تمرین، کار من نیست. دست و پا می زنم توی چاله ای عمیق که پر است از سوتفاهم( تنوین را پیدا نمی کنم توی این صفحه کلید دانشگاه!)، بدبینی، خسته گی، ناتوانی، تنهایی، افسردگی و خیلی حس های دیگر که چون برآیند حس های ذکر شده هستند، نمی توان برای شان نام قابل درکی گذاشت. تیر خلاص ام ادامه مطلب