با افتادن اولین دانه ی برف روی صورت ام …تر ک می خو ر م… سرم را به طرف آسمان بلند می کنم… یک دانه ی دیگر روی بینی ام می افتد و… یک ترک دیگر.. …برف تند می شود…و ترک هایی که روی بدن من با برخورد هر دانه ی برف د رست می شوند..بیشتر و عمیق تر… درست وسط میدان محسنی ایستاده ام .. خرده های بدنم شروع به ریختن می کنند … برف آن قدر شدید است که تکه هایم را گم می کنم… دولا می شوم تا تکه ی لب ام ادامه مطلب
و ذهن من به این می اندیشد که زبان اسپانیایی ام را در دو ماه باقی مانده تقویت کنم و باقیمانده ی پول هایم را هم به سویتلانا بدهم ورقص سالسا و اسپانیولی یاد بگیرم … و به محض این که پایم به کوبا رسید… به دنبال کاری بگردم و رقاص شوم و… همان جا ماندگار شویم . گاهی باید برای بهای آزادی همه کاری کرد… و ذهن من مرز ندارد.. و کسی چه می داند؟.. شاید یک روز برسد که تو بتوانی بدون مرز بنویسی و من بدون مرز برای آزادی مان برقصم … ادامه مطلب
shower
به خاطر من …داره جهنم دور و برش رو تحمل می کنه…و من به جای این که باران رحمت باشم…شدم باران ِ عذاب…. امروز واسه اولین بار حس کردم اگه “نیست” بشم…زنده گیش نه تنها عوض می شه…بلکه بهتر هم می شه…یه کم غصه می خوره و بعدش…زنده گی و زنده گی… . از صبح دارم خودمو بالا میارم…متعجبم که چه قدر زیادم و تموم نمیشم…متعجبم که چه قدر مسموم ام و سم از تنم خارج نمی شه… ریمیا…گاهی “سربی” می شم… دوباره احتیاج به دوش گرفتن دارم.. نمی دونم امروز بار چندمیه که زیر ادامه مطلب
تا حد مرگ خوابم می آد اما کلاس دارم… ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باران ها ایستاده می نویسند باران ها…ایستاده می خوابند… باران ها حتی ایستاده می میرند… اما کلاس دارند! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باران ها دیر شده…باران ها خواب آلوده گی را به هوشیاری ترجیح می دهند…باران ها… نمی بارند!..چون ایستاده می میرند…اما کلاس دارند خواااااب ِ خواب ام….اما کلاس دارم. دوست داشتم همین الان نقاشی خودمو می کشیدم که توی جیب خودم خوابیدم…اما کلاس دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به جای واژه ی کلاس در این متن می توان از الفاظ رکیک و زننده و آب دار…نیز استفاده کرد! این اس ام ادامه مطلب
footsteps
لیلا جلو راه می رود و من پشت سرش..رد پاهای اش روی برف را دنبال می کنم.همه جا آن قدر ساکت و خالی است که یک لحظه حس می کنم انگار آسمان به ازای بخشیدن هر دانه ی برف به زمین…یک انسان را گرفته است.می گویم:” لیلا…فقط ماییم ها…همه رفتن آسمون…”… _”چی؟؟؟؟” _” می گم همه رفتن آسمون….” و یک دفعه داد می زنم:” آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی وایسا”.سر جای اش خشک می شود و با اضطراب بر می گردد و نگاه ام می کند.به برف های دست نخورده ی جلوی پای اش اشاره می کنم و می ادامه مطلب
distraught
کسی چه می داند؟..شاید من هم روزی برنده شوم.مثلابرنده ی جایزه ی سنگین ترین قلب دنیا…یا برنده ی جایزه ی سنگین ترین بغض.شاید اغراق باشد اما اگر این طور نشود…مطمئنم که جزوده نفر اول می شوم.نمی دانم چرا بعضی وقت ها حس می کنم فکر های زاویه دار ِ من که مثل تکه های شیشه توی سرم فرو می روند…از نگاه خیلی ها تکه های پلاستیک و پنبه به نظر می آیند..گاهی شک می کنم که نکند این ها واقعا چیزی نیستند و من آن ها را زیادی تیز و برنده کرده ام…اما وقتی گاهی ادامه مطلب
گفتم: ترجیح می دم به جای این که مثل دخترهای ابله ازین فروشگاه در بیام و توی اون فروشگاه برم…«ونیز» رو ببینم…حیف نیست تا سوییس بریم و ونیز رو نبینیم؟…تا ونیز فقط هفت ساعت راهه… ساعت ۵ صبح. صندلی ماشین را به عقب خم کرده بود و دست به سینه خوابیده بود.همان طور با چشم های بسته گفت: هنوز خبری نیست..این همه برنامه ریزی کردی؟… دست هایم را باز کردم و با خوشحالی گفتم:« فدریکو گارسیا لورکا…من دارم میام». داخل ماشین گرم بود…اما هوای سرد را می دیدم.با این که دو هفته بود که ورزش ادامه مطلب
discomposed giraffe
و من یک زرافه ی …غمگینم. زرافه ی غمگینی که زانو هایش را روی صندلی بغل کرده و وبلاگ می نویسد.زرافه ی غمگینی که وقتی لباس آدم ها را می پوشد همه عاشق اش هستند..اما به محض این که می فهمند این یک زرافه است…همه چیز عوض می شود.یک دوست لاک پشتی داشتم که هر وقت غمگین می شد سرش را توی لاک اش می کرد و آن قدر آن جا می ماند تا بهتر شود.اما من؟…این گردن و این رنگ زرد را کجا ببرم تا خوب شوم؟…بد بختی این جاست که مجبورم سر کلاس ادامه مطلب
پ.ن.۱…….( راستی اگه بخوام اول صفحه بنویسم…دیگه نمی شه بگم پ.ن..پای نوشت؟؟..این جوری باید گفت س.ن…یعنی سرنوشت!!..مگر این که نوشته ی من به حالت آفتاب و مهتاب پاهاش بالا باشه که اونوقت سرش بشه پاش!..خب.فراموش کنیم.سرنوشت..پا نوشت یا هر چیزه دیگه…مهم اینه که نوشتنییه…و من از چیزهایی که نوشتنی هستند..خوشم میاد)..بله..داشتم می گفتم که پ.ن۱ داره از این وبلاگ خوشم میاد. پ.ن.۲. امروز..تنها روز.. اولین روز و آخرین روز تعطیلی من است.و من از صبح مشغول برنامه ریزی هستم و هنوز در خانه ام.و این خاصیت آدم هاست..که نیمی از عمرشان را در برنامه ریزی ادامه مطلب
these cloudy molecules in the air always give me thrill and inspiration uopn getting on the taxi had to make zillions of phone calls..millions to gain money..millions to gain hearts!!!…but just out of blue and not any other color!!..turned off my sell phone…open the window..and gulped down the cloudy molecules in the air…… mmmmmm..these c oudy molecules in the air ******* looking at my tractable students..sitting an exam.intentionally i leave the class..and let them,,,cheat..as much as they get saturated… well..if you ask me..I say I need to pull off ..drink a freezing juice..have a cigarette…and ادامه مطلب