گوشت چرخ کرده که خوب با پیاز تفت داده شد، درِ کابینت ِ بالای گاز را باز کردم و شیشه ی ادویه را برداشتم. هر چه تکان ش دادم اما، خودش را دریغ کرد از مواد ماکارونی من . اول ش فکر کردم که خالی شده. بعد گرفتم ش بالا، روبروی لامپ، تا از میان نقش و نگار های شیشه اش ببینم که در دلش چه خبر است. خالی نبود اما انگار کلی دانه و برگ سابیده نشده ی ادویه ته شیشه جمع شده بود. در شیشه را باز کردم و هر آن چه مانده ادامه مطلب

کلاس نرم افزار پابلیشر است و باید تمرین های دو تا درس را تا آخر امروز تمام کنیم و من احساس می کنم که آن قدر این چند وقت تمام شده ام که دیگر تمام کردن ِ تمرین، کار من نیست. دست و پا می زنم توی چاله ای عمیق که پر است از سوتفاهم( تنوین را پیدا نمی کنم توی این صفحه کلید دانشگاه!)، بدبینی، خسته گی، ناتوانی، تنهایی، افسردگی و خیلی حس های دیگر که چون برآیند حس های ذکر شده هستند، نمی توان برای شان نام قابل درکی گذاشت. تیر خلاص ام ادامه مطلب