آخرین شب ِ خانه بی تو
از بیمارستان تلفن زدند و گفتند که فردا گوش به زنگ شان باشم و هر وقت که تماس گرفتند بروم بیمارستان برای بستری شدن و داستان ِ اینداکشن و مخلفات اش. ساک ِ پسرک و خودم را دوباره چک کردم که مبادا چیزی را فراموش کرده باشم. نمی دانم چرا اما کابینت ها را ریختم بیرون و همه شان را مرتب کردم!…به مامان و خاله که قرار است برای تولد پسرک پای سیب درست کنند مسیج دادم که هر چه درست کردند ، نصف اش را بدهند برادرک تا توی شهرک بچرخد و بین کارگران ادامه مطلب