بودن یا نبودنت…
خودم را از تخت می کَنم. یک ربع دیگر کلاسم شروع می شود و هم باید دوش بگیرم و هم باید آماده شوم و هم باید به مترو برسم. همه ی شب را کابوس های رنگارنگ با من بودند و تنهای ام نگذاشتند!. تصمیم ام را گرفته ام. این “ناخواسته” را نمی خواهم. به هزار و یک دلیل که همه شان را از دیشب روی کاغذ نوشته ام. می خواهم دوش را بی خیال شوم اما دیدن ِ صورت ِ درب و داغانم توی آیینه نظرم را عوض می کند. لباس ها ی ام را ادامه مطلب