۱۱۸…درمانگاه کریم… ـثبت نشده!… ـپس باید چی کار کنم؟… ـواییسا تا ثبت شه!… (سی دقیقه ی بعد) سلام آقا…برای آزمایش عدم اعتیاد اومدم… _بهتون نمی خوره معتاد باشید(با پوزخند)… _عرض کردم ، برای ازمایش “عدم” اعتیاد.انگار ادبیات ِ شما ضعیفه. _مثلا شما خیلی با ادبیات هستید؟ _مثل این که با شما نمی شه حرف زد…خانم ببخشید…برای آزمایش عدم اعتیاد اومدم… _ این جا دیگه این آزمایشو نمی گیرن…باید بری یه جای دیگه… _کجا؟ _نمی دونم!..ازون آقا بپرس. _ همون آقای بی ادب؟ _… _آقا…با شماهستم آقا؟… کدوم آزمایشگاه باید برم؟.. _ (زیر لب) قپون! جا ادامه مطلب
ماه: اردیبهشت ۱۳۹۵
داستان ازون جایی شروع شد که من دیگه نتونستم بنویسم و….مُردم. بذار برات بگم که آدم وقتی می میره چه طور می شه.البته فکر نکنی من خیلی چیز حالیمه ها..نه.اینا چیزاییه که من از دیروز تا حالا نصیب ِ مخ ام شده. آدم وقتی می میره…ضعیف می شه…گاهی گریه می کنه…کاری رو که دلش می خواد، نمی کنه یا اجازه می ده دیگران بهش اجازه ندن بره دنبال کاری که دلش می خواد…آدم ِ مرده…موقع حرف زدن با تلفن بغض می کنه و اون قدر هیستری می شه که دستاش خواب می ره.آدم وقتی می ادامه مطلب