می گوید:” با یه نفر حرف بزن اروم شی ” و بی اختیار، بی این که به کلماتم فکر کنم می گویم:” اگر نرگسی بود شاید…اما نیست…نیست…نیست…نیست”. هر کدام از نیست هایم بلند تر از قبلی ست. فریاد تر از قبلی ست. سکوت می کنیم اول و بعد او هنوز سکوت است و من بغض. “بغض”! فکرش را بکن. این چند روز کذایی ، خبری از بغض و گریه نبود و خودم متعجبم. نه که نخواسته باشم، نه. اما بی خیالی و بی حوصله گی و غمگینی و عصبی بودن ، به بغض و آه ادامه مطلب

دوباره همان حس ِ گند ِ ریختن ِ کل ِ دل ِ آدم توی کمتر از یک ثانیه. باز همان حس گاف و ه ی ِ نچسبیدن هیچ چیز حتی نفس کشیدن به آدم. مثل همان باری که پیش نازی بودم و به تو زنگ زدم و دل ام هری شد و مزه ی دهان ام تلخ شد و تا صبح خوابم نبرد و مدام غلت زدم و وقتی نازی پرسید چه مرگ ام است گفتم:” راست نمی گه و نمی فهمه که می فهمم”. فکر می کردم که این چند روز که می آیم ادامه مطلب

هنوز بعد از پانزده سال نقاشی کشیدن، تمام شان که می کنم و می روند روی دیوار، می نشینم روبروی شان و به شان زل می زنم و یادم می آید که آن تکه اش را وقتی می زدم داشت باران می آمد و آن تکه را آن شبی زدم که زهره جون سرفه می کرد و آن گوشه را آن شبی زدم که در حد مرگ خسته بودم و خواب ام می آمد و گوشه گوشه ی تابلو برایم می شود دفتر خاطرات مصور. صبح روز بعدش هم که بیدار می شوم همیشه داستان ادامه مطلب

“سیروس” هم اتاقی ام است. اسم دیگرش “الکس” است. نمی دانم می شود اسم اش را “همکارم” هم گذاشت یا نه اما “هم اتاقی” قطعا هست. دوره ی مدیریت اجساد که تمام شد قرار شد برود و کنار انباری مستقر شود اما من گفتم که تا رییس جدیدم نیامده اتاق ام آن قدر بزرگ هست که دو نفر داخل اش بنشینند. روزهای اول کمی بودن اش سخت بود. مخصوصا این که صندلی اش روبروی میزم است و انگار هیج کاری جز زل زدن ندارد بعضی وقت ها. اما بعد کم کم مثل همه ی چیزهای ادامه مطلب

این یکی مطب از آن یکی شلوغ تر است. خدا را شکر که ما دو تا صندلی داریم و نشسته ایم و خدا را شکرتر که انسان پیر و فرتوت و طفلکی ای دور و برمان ایستاده نیست که وجدان مان درد بگیرد و بخواهیم بلند شویم و جای مان را بدهیم به اش. همه ی آن هایی که ایستاده اند جوانند و خوش تیپ و مطمئنم که هیچ کدام شان مثل من درب و داغان نیستند. دست به سینه نشسته کنارم و با آن ابروهای مشکی و پهن اش طوری اخم کرده که آدم ادامه مطلب

وقتی فقط از یک نفر، نه یک نفر ِ غریبه…که شاید آشناترین و نزدیک ترین ات، انتظار داری که درک ات کند و به ات احترام بگذارد و جواب ات را با داد و فریاد می گیری و دوباره همان قصه ی غصه دار ِ همیشگی ِ تو و خانواده ات شروع می شود و همان زخم همیشگی ات سر باز می کند و دردش تا مغز استخون ات می پیچد، دل ات می خواهد پای ات را بگذاری روی گاز و عقربک برود روی صد و بیست و با همه ی هیکل ات فرو ادامه مطلب

مطب را گذاشته ایم روی سرمان. با این که از شش صبح علاف امتحان تف بودم و مجبور شدم یک بار بروم خانه و دوباره برگردم برای قسمت شفاهی و تمام مدتی که توی مطب منتظر برادرک بودم چرت زدم و کلافه بودم، اما وقتی رسید انگار همه ی روز را یادم رفت. اپلیکیشن های زد ِ جدیدش را نشانم می دهد و من یا دهانم عمودی از تعجب باز می شود و یا افقی از خنده. موبایل را می گیرد روبروی اش، طوری که انگار می خواهد از خانمی که روبروی مان نشسته عکس ادامه مطلب

راستیات اش این است که رسما کم آورده ام. نه این که تا حالا کم نیاورده باشم و این اولین بارم باشد. نه. اصلا کم آوردن ِ من همیشه توی داستان هایم حرف اول را زده از وقتی که یادم است. اما این بار تاس ام جدی ترین “کم” اش را آورده است. ( این الان به ذهنم رسید که “کم آوردن” شاید منظور “تاس ِ کم آوردن” است. مثلا توی تخته!!). از عهده ی فکرهایم بر نمی آیم و کارهایم را نمی توانم به نقطه برسانم. یک ویرگول نصیب وسط کارهای ام می شود ادامه مطلب

هفته ی پیش که تقویم دیواری را نگاه کردم و چشمم به امروز افتاد، فکر کردم که امروز را می رویم الکامپ پیش برادرک و بعدش آقای نویسنده را شام دعوت می کنم لئونی ِ سام سنتر و بعد هم فکر کردم که چی برای اش بخرم و با خودم گفتم توی این هفته تصمیم می گیرم و روح ام هم خبر نداشت که شانزده آذر امسال قرار است بگذرد به باند عوض کردن و خرید کردن ِ تنهایی و اشپزی و “بیمار تیماری”! ( این کلمه را ساخته ام برای خنداندن ِ آقای نویسنده ادامه مطلب

امروز هیچ کس نیامد خانه مان دیدن آقای نویسنده. فقط مامان و مامان بزرگ و شوهر خاله و مادرک و پسر خاله ها و خواهرک ِ اقای نویسنده و خلاصه “همه” به قول خودشان! من اما می گویم “همه” ی دنیا هم اگر بیایند خانه ی ما اما بابا نیاید…یعنی هیچ کس نیامده.یا برادرک ِ خر حتی. برادرک درگیر ِ الکامپ بود و بابا درگیر ِ درد ِ زخم های اش. کاش علم پیشرفت کند همین روزها و زخم ها بی درد کشیدن خوب شوند.