راستیات اش این است که رسما کم آورده ام. نه این که تا حالا کم نیاورده باشم و این اولین بارم باشد. نه. اصلا کم آوردن ِ من همیشه توی داستان هایم حرف اول را زده از وقتی که یادم است. اما این بار تاس ام جدی ترین “کم” اش را آورده است. ( این الان به ذهنم رسید که “کم آوردن” شاید منظور “تاس ِ کم آوردن” است. مثلا توی تخته!!). از عهده ی فکرهایم بر نمی آیم و کارهایم را نمی توانم به نقطه برسانم. یک ویرگول نصیب وسط کارهای ام می شود و به امان خدا رها می شوند.
خودم را به زمین و زمان می کوبم و درست وقتی که تن و بدنم ازدرد تیر می کشد می بینم که به آقای نویسنده مثلا توجه ِ در خور ِ “یک بیمار ِ مرد گونه!” را نکرده ام و به کارم توجه ِ درخور ِ یک پوزیشن حساس و به خودم توجه ِ درخور ِ یک “زن”.
از عهده ام و توانم و روحم خارج است که هم صبح ها ساعت شش از خانه بزنم بیرون و یک ساعت رانندگی کنم و آن قدر کار سرم بریزد که ناهار هم نخورم و هرروز درگیر ِ درگیری های کار جدید باشم و هم ساعت هفت شب دوباره با گرسنگی ِ قد خم کن، یک ساعت رانندگی کنم و برسم خانه و هم به یک “مرد” که باید یک ماه در خانه بماند و ازین بابت عصبی و بی حوصله است اتنشن بدهم و هم نیم ساعت پشت تلفن گریه های بابا را آرام کنم و هم برای برادرک دنبال وقت دکتر باشم که چرا انگشت های پای اش سر شده و هم فکر ِ امتحان زبان این هفته ام باشم و هم فکر خریدهای خانه و هم فکر اتو کردن لباس های ام و هم فکر پذیرایی از میهمان ها و هم فکر آشپزی و هم فکر ِ تمیز کردن خانه و رسیدن به ترنج و تورج و هزار جور کوفت و زهر مار دیگر. بعد هم با بی معرفتی ِ تمام برگردند و بگویند که “باران هیچ”! یک ماه است که خسته ام ریمیا و هیچ چیز خستگی ام را در نمی کند و کاش کسی باورم می کرد. هرروز صبح به امید این که شب را بتوانم بخوابم سر می کنم و شب خوابم نمی برد. با نازی شده ام “سلام خوبی؟..خسته م چه خبر؟” و ” آره خوبم. دلم برات تنگ شده الان بیزی ام ” و همین. از من و نازی اکم همین مانده. دلم هیچ چیز نمی خواهد جز این که هیچ کس حرف نزند. همه ساکت شوند یک لحظه. دلم مردم نمی خواهد. صدا نمی خواهد. قضاوت نمی خواهد. بی معرفتی نمی خواهد. یک سکوت ِ طولانی می خواهم و مطلق. همین.

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    Ali *** درود دوست عزیز اگه میخوای وضعیت بازدید وبلاگت زیاد شه میتونی به این آدرس بیای یه روش رو معرفی کردم http://ali-hort.blogsky.com/1392/10/23/post-900/Alexa-toolabar اگه سوالی داشتی میتونی ازم بپرسی اگه خوشت اومد میتونی این آدرس رو به دوستانت هم بدی *** لینکی برای این که وضعیت خودمم هم بهتر شه توی دم و دستگاهتون پیدا می شه؟؟؟!!!
    reza *** لینکی برای این که وضعیت خودمم هم بهتر شه توی دم و دستگاهتون پیدا می شه؟؟؟!!! *** مطالبم مفیده؟!!!!
    shirin *** سلام دوست من وبلاگ خوبی داری مطالبت هم مفیده به من هم سر بزن خوشحال می شوم آدرس وبلاگ: http:downloaddd2.blogsky.com ***
    سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** مطالبم مفیده؟!!!! ***
    لیلا *** Baran 🙁 ***
    فنجون *** غمگین ترم کرد کلمه هایی که پر از حس، کنار هم نشسته اند و تو راوی ِ شفاف شان هستی! من این شفافیت ِ تو را دوست دارم… …. باران جون مشهدی هنوز؟ اگه فرصت داری همو ببینیم… ***
    مرمر *** وای باران الهی بمیرم پستت رو که خوندم اومدم یه چی بنویسم شااااااااااید کمییییییی آرومت کنه. یهو چشمم افتاد به اون کامنتهای بالا و جوابهای خودت. خنده ام گرفت. یعنی تو اول صبحی تونستی دو تا احساس متضاد رو در من بیدار کنی. غم و شادی در عرض چند ثانیه. عجب زندگی ای داریم ما ها. ***
    شیدا *** بمیرم که انگار آرامش ازت فراریه … ***
    زالزالک *** باران جان عزیزم واقعا نمیدونم باید بگم درکت میکنم؟ نمیکنم چون تو موقعیتت نیستم ولی بدون که به فکرتم و ناراحتم برات ***
    مهدیس *** باران عزیزم… دنیای مردها انقدر ها هم سخت نیست اگر بتوانی گاهی مثل شان خودخواه فکر کنی گاهی باید مثل شان بشوی تا بفهمی چی میگذرد دختر لطیف من خیلی وقت ها مردها اصلا فکر هم نمیکنند و بعد ته دلشان مطمئنند که اتفاقی نیوفتاده چیزی نشده و زن ها بیجا و بی دلیل حساسند شلوغش میکنند نمیفهمند که میفهمیم باران نمیفهمند حتما تا به امروز از مردها زیاد فهمیده ای میدانی بانو راز من برای تحمل همه ی این ها برای له نشدن (که دروغ میگویم باز هم درد دارد)برای تمام نفهم فرض شدن ها این است که گاهی مرد میشوم خودخواه خود دوست با ژست دانای مطلق و اینکه مردها نمیفهمند و بیخودی قضیه را بزرگ میکنند اینکه اصلا ارزشش را ندارد به اینجا که میرسم ورق برمیگرده جواب داده باران تا امروز ۶ سال است که برای من و او زیر یک سقف جواب داده ***
    ژولی *** عززززززیزززززززم فقط همین؛؛ از اون پستاییه که ترجیح میدم هیچی نگم, یا نه بگم که هستم، میخونمت و برات یه عالمه آرامش آرزو میکنم و درک متقابل بیشتر توی زندگی شخصی ات ***
    nazi *** امیدوارم شرایط خوب بشه لااقل طوری بشه که تو خسته نباشی و حرف زدنت بیاد و خوب باشی. ***
    دختر نارنج و ترنج *** خیلی از وقتای که حالم مثه تو میشه یه گوشه میشینم و یه کاغذو با تصویرای ذهنم خط خطی میکنم و مینویسم از همه چی ، ما زنا لازم داریم حرف بزنیم حتی با ترک دیوار… فریدا حرف بزن داد بزن اما تو خودت نریز ، بعد یه مدت دیگه سِر میشی.. این از همه دردناک تره ***
    *** Oumadam shad sham bgam akh jun k mashhadi Harf zadan khube, ba harf zadan khub mishe ***
    *** چقدر یه وقتایی نمی دونم چی باید بگم؟ درحالی که فکر می کنم اون لحظه ها دقیقاً وقتاییه که باید چیزی گفت برای بهتر شدن حال یه دوست… ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *