حرف ِ تو که باشه…
فقط روز به روز حالم عوضی تر می شه
فقط روز به روز حالم عوضی تر می شه
مرده شور اون قراری رو ببرن که بدون ما گذاشتن!
این اسپاتیفای برام شده مثل یه استخر که هرروز صبح با هیولاهام می پریم توش و شنا می کنیم و شنا می کنیم و شنا می کنیم و شنا می کنیم… انگار نه انگار که مدارک باید ترجمه شن و برم سراغ حساب بانکی و شیش هفته است نقاشی نکردم و بیست روز دیگه وقت سفارت دارم و باید فرانسه بخونم و واکسن ترنج مونده و … گاهی ادم بی خیال و خر می شه.الان ازون گاهی های منه. .. پ.ن.۱. وقتی دارم شنا می کنم از بس بهم آشغال ِ کارهای ناتموم چسبیده همه ادامه مطلب
ده بار برات ایمیل نوشتم و پاک کردم.دارم به این نتیجه می رسم که هر چی کمتر حرف بزنم بهتره.شرکت اروم و خلوته و می شه موزیک گوش داد و زیر ِ کولر یخ کرد و Evanescense گوش داد و گرمای اشک رو مطلوبانه حس کرد. خوبی وبلاگ داشتن اینه که می تونی ازش به عنوان اشغالدونی استفاده کنی و حرفایی که ترجیح می دی نزنی رو تف کنی این جا. یه سری حرف ها بین من و تو انگار قرار نیستن به جایی برسند.این زخم هایی که چهار سال پیش به خودمون زدیم انگار ادامه مطلب
آمنه عفو کرد و به همه ی دخترها و زنان ایران خیانت کرد و این خیانت رفت به حساب مبارزه با خشونت! انگار که فقط آمنه وام دار ِ این مبارزه بود و حالا حساب اش پاک شده! کاش …کاش …کاش کسی آن دور و برها بود و به جای گریه و زاری به آمنه می گفت که مطمئن باش اسیدی که روی صورت تو پاشیده شد ، سال ها بعد پاشیده می شود توی زنده گی ِ زن و دخترک ِ همین “مجید”. کاش کسی بود و به امنه می گفت که اگر قرار ادامه مطلب
شیلا کیش رو دوست داشت چون تونست برای پسرش بردیا کلی خرید کنه.سحر از کیش خوشش اومد چون تونست ورژن ِ قلابیِ همه ی عطرهایی که توی زنده گیش دوست داشت رو پیدا کنه و بخره و بعد ازین که اون ها رو به لباسش می زنه ، پنج دقیقه از بوی اونا لذت ببره!رویا عاشق کیش شده بود چون همه ی تاکسی ها اختصاصی و خنک و “کمری” بودند و به قول خودش مجبور نبود مثل تهران بوی گند عرق راننده و مسافرهای دیگر را تحمل کند!زینب دل اش نمی خواست برگرده چون توی ادامه مطلب
آسمان ِ ابری و دَم دار ِبیرون دست در دست ِ خنکی ِ کولر ِ اتاق و به همین ساده گی…پاییز
برای باران برای بهار… آسمان ِ گرفته باز شد…نه که دل اش..خودش.بارید. کوله ام سبک بود و می توانستم تا آخر جردن پیاده بروم.باران ِ مرداد…باید مرا یاد خیلی از چیزها می انداخت.میتوانستم شروع کنم و به همه ی دیروز فکر کنم.موزیک توی گوش ام هم رسیده بود به همانی که دوست داشتم.دل ام هم آن قدر پر بود که دست های ام را بکنم توی جیب های خالی ام و همه ی راه را به هیچ چیز فکر نکنم.. اما لعنت به این احساس بی سر و ته که از اولین قطره ی باران ادامه مطلب
یک چیزهایی توی خانه تغییر کرده است …یک چیزهایی که فکر نمی کردم حالا حالا ها عوض شوند…یک چیزها و یک لحظه های ساده و پیش پا افتاده ای.یک نگاه ها یی… یک نوازش هایی…یک دست روی دست گذاشتن هایی…یک وابسته بودن هایی…یک از ترس به تو پناه آوردن هایی…یک دست ات را بغل کردن و خوابیدن هایی… تغییر ِ جمعه هایی که توی آشپزخانه می گذراندم و مجبور بودم برای کل هفته غذا درست کنم و توی تمام آن مدت به هزار و شش چیز فکر می کردم و اگر سر کسی را هم ادامه مطلب
دیشب که از کلاس برمی گشتم ، به سرم زد فکری به حال رژ در حال اتمام ام کنم.توی فروشگاه ، با وسواس خاصی تقریبا همه ی رژ های موجود را، پشت دستم تست کردم.فروشنده با تعجب به پشت دست های من که شبیه پالت رنگ شده بود زل زده بود .بعضی رنگ ها را صرفا از روی کنجکاوی تست می کردم .باخودم فکر می کردم” یک بی رنگی بخرم که با بی رنگ ِ همیشه فرق کند”.بالاخره بعد از آن همه نقاشی روی دست ِ خودم و کمک گرفتن از دست های فروشنده ، ادامه مطلب