The power is not in your hands…but your tongue

یک نظر برای مطلب “The power is not in your hands…but your tongue”

  1. ناشناس

    آتنا *** باران من همیشه میخونمت خاموش.نمیدونستم چی بگم برای این غم یزرگ.از صمیم قلب امیدوارم خوب بشه و شادی برگرده به خونوادت.مواظب خودت باش… *** ممنونم آتنای عزیزم.منم در اوج ناامیدی یک طور ِ خرکی واری “امیدوارم”.
    ققنوس روی کاناپه *** ممنونم آتنای عزیزم.منم در اوج ناامیدی یک طور ِ خرکی واری “امیدوارم”. *** تو نیازی نیست دلداری بدی..تو خودت “دلداری ای”.نفس من هی راه اش رو گم می کنه توی این بالا بلندی ها…باور می کنی؟
    آیدا *** منهم همینطور. امیدواریم همه. در ضمن من یکی خفه شدم و دلداری نمیدم. فقط میخونم و منتظر خب خوبم. نفسم بند میاد. *** من هم.امیدوارم همین طور پیش بره آیدا.در غیر این صورت…این “امید” فقط کار رو سخت تر می کنه!
    مینا *** تو نیازی نیست دلداری بدی..تو خودت “دلداری ای”.نفس من هی راه اش رو گم می کنه توی این بالا بلندی ها…باور می کنی؟ *** مینا من اطلاعات پزشکی زیادی ندارم…دارم مدام سرچ می کنم و می خونم…حتی اگر این حرکت ها غیر ارادی باشه…مادرش دوست داره فکر کنه که ارادیه…یعنی آدم توی این مواقع دلش می خواد کوچک ترین چیز رو یه نشونه تعبیر کنه…نمی دونم مینا…من هم امیدوارم و این تنها کاریه که می شه کرد.
    مینا *** خوشحالم. نمی تونم بگم چقدر. *** ممنونم مینا.من انگار روی نیرویی که شماها این جا به من و ف می دین خیلی حساب می کنم.نمی دونم چرا
    sheyda *** من هم.امیدوارم همین طور پیش بره آیدا.در غیر این صورت…این “امید” فقط کار رو سخت تر می کنه! *** شیدای عزیزم.لطف ات داره خجالت زده م می کنه.من هم به این “شوق” امیدوارم…من هم این شوق رو گذاشتم لای زرورق تا پا بگیره و سبز شه..
    مهدیه د *** باران این یعنی معجزه…تکان دادن یکی از اعضا یعنی اینکه امیدی هست…خیلی امید هست…امیدتون نا امید نشه… *** منم امیدوارم همه ی آزمایش ها و نتیجه گیری های پزشک هاش مفت و الکی از آب در بیاد و به ریش همه شون بخندیم!
    میم *** مینا من اطلاعات پزشکی زیادی ندارم…دارم مدام سرچ می کنم و می خونم…حتی اگر این حرکت ها غیر ارادی باشه…مادرش دوست داره فکر کنه که ارادیه…یعنی آدم توی این مواقع دلش می خواد کوچک ترین چیز رو یه نشونه تعبیر کنه…نمی دونم مینا…من هم امیدوارم و این تنها کاریه که می شه کرد. *** تا ته اش باید وایسیم و انرژی داشته باشیم میم جون
    فرزانه *** باران جان منم اطلاعات زیادی ندارم اما دو بار تو این شرایط وحشتناک قرار گرفتم و دو تا از عزیزامو اینطوری از دست دادم…اون زمان دکترا می گفتند که هر حرکتی یه نشونه ی مثبته و البته هیچ حرکتیم مشاهده نکردند…می دونم امید گاهی خیلی خطرناکه…پذیرش واقعیتو سخت تر می کنه اما خب اگه امید نباشه که آدم نمی تونه ادامه بده…بازم براش دعا می کنم دوستم…با همه ی وجودم… *** من هم منتظرم.یه اشاره..یه حرف…یه جواب…مرسی فرزانه…مرسی رایان..
    پیراشکی عشق *** ممنونم مینا.من انگار روی نیرویی که شماها این جا به من و ف می دین خیلی حساب می کنم.نمی دونم چرا *** نه اتفاقی نیست…عجیب هیچ چیز توی این دنیای بی سر و صاحاب اتفاقی نیست.و عجیب تر این که این صفحه و این بلاگ بدجوری داره به داد ِ‌حرفای خفه شده ی من می رسه…ممنونم و جز گفتن این کلمه طور دیگه ای نمی تونم قدردانی کنم.
    پیراشکی عشق *** بعد از چند روز بلاخره نت دارم وبلاگارو باز میکنم اول مال توروبه عنوانا هنگاه مبکنم ف…ف عزیز ف که ندیده دوسش دارم ندیده نگرانشم ندیده دعاش میکنم ف …میترسم بخونمت بانو…میترسم یکی یکی وبلاگای دیگه رو میخونم ولی انگار هیچی نمیخونم حواسم اینجاست بلاخره میام میخونم از پایین و پست اخر اب بود روی اتیشدعات میکنم دعاتون میکنم بانو خدا این شوق رو ازتون نگیره خدا ف رو بهتون برگردونه دعا میکنم… *** یک وقت های دوری…یک چیزهایی می کشیدم و زیر پست ها می گذاشتم..ولی این که این فریدا و آن نقاشی ها همانی اند که تو می گویی..نمی دانم.ممنونم “اتفاقی” جان
    هیما *** شیدای عزیزم.لطف ات داره خجالت زده م می کنه.من هم به این “شوق” امیدوارم…من هم این شوق رو گذاشتم لای زرورق تا پا بگیره و سبز شه.. *** هیمای عزیز…من هم امیدوارم بیام و خبر خوبی بدم و جشن بگیریم همه این جا.
    بیتا *** خداروشکر خوشحال شدم و امیدوار واقعا انگار امروز روز خاصیه واسه همهبه امید وقتی که بیای خبر مرخص شدنشو بدی باران جان *** منم با همین تصور می شینم روبروش بیتا..با تصور لبخندش و صداش..
    امید *** منم امیدوارم همه ی آزمایش ها و نتیجه گیری های پزشک هاش مفت و الکی از آب در بیاد و به ریش همه شون بخندیم! *** امید؟…یعنی می شه باز دسته جمعی بریم گلاب گیری؟
    miss *** بارانبارانبـــــــــــــــــــــــــــارانعزیزم اینقدر انرژی خوب داری که هرچی بخوای میشه وای خدا خیلی خوشحالممرســــی ازت *** کلی چشم…کلی قلب…کلی فکر…فکر کنم آدمایی که این جا منتظرن و کامنت می ذارن تعدادشون از دوستای ف هم بیشتر باشه
    آیدا *** تا ته اش باید وایسیم و انرژی داشته باشیم میم جون *** نمی شه به نشدن اش فکر کرد…سخته…باید بشه…باید
    عسل *** خیلی خوشحال شدم. منتظریم تا آخر شب خبرای خوبی ازت بشنویم. *** عسل..کاش حال خوشمون بمونه…کاش امیدمون سبز بشه..
    فنجون *** من هم منتظرم.یه اشاره..یه حرف…یه جواب…مرسی فرزانه…مرسی رایان.. *** هیچ وقت ننوشتم برای خبر دادن..همیشه می نوشتم برای خالی شدن..اما این بار همه ی شما منو شگفت زده کردین فنجون.می فهمی؟…احساس می کنم شما هم خانواده ی من هستین و دارین برای ف دعا می کنید.عجیب نیست؟!
    پیراشکی عشق *** اتفاقی نیست : اینکه بین این همه صفحه، بی اختیار صفحه ی وبلاگت روبرای اولین باز کنم و اولین پستی که میخونم اسمش “ف مثل…” باشه. از پایین شروع میکنم به خوندن صفحه ای که جلوم بازه . همش ف … همش ف… از صمیم قلبم دعا میکنم برای بازگشتش و شاد شدن تو و خانواده ات. من به اندازه ی همین چند پستی که تو صفحه ی اولت بود شناختمت ولی عجیب باهات احساس نزدیکی میکنم. امیدوارم لیاقت دعاکردن رو داشته باشم. وقتی تو خط آخر از همه خاستی که دعا بکنن اتفاقی نبود اومدن من به اینجا … *** اتفاق های نه چندان اتفاق!
    میم *** نه اتفاقی نیست…عجیب هیچ چیز توی این دنیای بی سر و صاحاب اتفاقی نیست.و عجیب تر این که این صفحه و این بلاگ بدجوری داره به داد ِ‌حرفای خفه شده ی من می رسه…ممنونم و جز گفتن این کلمه طور دیگه ای نمی تونم قدردانی کنم. ***
    امید *** سال ها پیش وبلاگی میخوندم که اسمش فریدا بود. درست یادم نمیاد اسم وبلاگش همین بود یا اسم نویسنده اش. ولی من به همین اسم میشناختمش. تنها چیز پررنگی که از اون صفحه یادم میاد نقاشی هایی بود که تو هر پست میذاشت. تو اون فریدا نیستی؟؟من هنوز ارشیوتو نخوندم. در ادامه ی اولین کامنتی که برات گذاشتم باید بگم که تو وبلاگم به اسم ؛اتفاقی!؛ لینکت کردم. اتفاقی… ***
    *** یک وقت های دوری…یک چیزهایی می کشیدم و زیر پست ها می گذاشتم..ولی این که این فریدا و آن نقاشی ها همانی اند که تو می گویی..نمی دانم.ممنونم “اتفاقی” جان ***
    *** امیدوار باشید خوشحال باشید انرژی مثبت بدید بهم و به ف دست و پاشو تکون داد و به زودی خودش نفس میکشهما منتظریم که بیای و خبر خوب بدی شاید باور نکنی من غریبه که تازه چند روزه با اینجا آشنا شدم و میخونمت با خوندن این نوشته ها اشکم سرازیر میشه و از ته دلم میخوام که دختر عمه عزیزت زود زود خوب شه و دوباره جمع سه نفریتون جمع شه 🙂 ***
    *** هیمای عزیز…من هم امیدوارم بیام و خبر خوبی بدم و جشن بگیریم همه این جا. ***
    *** من ازهمین امروز طرح لبخندش رو به صورت تو توی ذهنم نقاشی میکنم…من ازهمین حالا صدای بوسه اش رو روی گونه ات نقش میزنم..من ازهمین لحظه هرم گرم نفسهاشو رو لاله ی گوشت آرزومیکنم ***
    *** منم با همین تصور می شینم روبروش بیتا..با تصور لبخندش و صداش.. ***
    *** چندبار امید بستی و دام برنهادیتا دستی یاری دهنده، کلمه ای مهر آمیز،نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟چند بار دامت را تهی یافتی؟ از پای منشین، آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری! ***
    *** امید؟…یعنی می شه باز دسته جمعی بریم گلاب گیری؟ ***
    *** کلی چشم منتظر باز شدن چشمای ف هستن 🙂 ***
    *** کلی چشم…کلی قلب…کلی فکر…فکر کنم آدمایی که این جا منتظرن و کامنت می ذارن تعدادشون از دوستای ف هم بیشتر باشه ***
    *** می دونم چی میگی. اما دوست ندارم فکر کنم که اگه نشد چی؟ با تموم وجودم فقط به شدنش فکر می کنم. میشه. چرا نشه.امیدوارم و منتظر. مثل خودت. ***
    *** نمی شه به نشدن اش فکر کرد…سخته…باید بشه…باید ***
    *** باررررررراننننننننننننننننن بااااااارااااااااانننننننننننن یعنی دلم میخواست اینجا بودی جیغ میزدم بغلت میکردم و کلی جیغ کلی جیغ ….وایییی باران حالم خوبه ….خیلی خوبم خیلی خوب ***
    *** عسل..کاش حال خوشمون بمونه…کاش امیدمون سبز بشه.. ***
    *** باران … فقط میتونم بگم دمت گرم که میای اینجا مینویسی و مارو باخبر میکنی … ف رو نمیشناسم اما انقدر از تکون دادن میلیمتری پاش خوشحال شدم که انگار هزار ساله باهم زندگی کردیم … دعا میکنم برایش … برای خودت که قوی بمونی و تاب این همه سنگینی رو داشته باشی … منتظر خبر های پر امید و خوبت هستیم … ***
    *** هیچ وقت ننوشتم برای خبر دادن..همیشه می نوشتم برای خالی شدن..اما این بار همه ی شما منو شگفت زده کردین فنجون.می فهمی؟…احساس می کنم شما هم خانواده ی من هستین و دارین برای ف دعا می کنید.عجیب نیست؟! ***
    *** دارم آرشیوتو میخونم ذره ذره…الان دیگه مطمئن شدم ***
    *** اتفاق های نه چندان اتفاق! ***
    *** باران رفتی یبیمارستان؟؟؟چی شد؟؟ حالش بهتره؟؟ ***
    *** ***
    *** “بی تو به سر نمی شود “نمیدونم مولانا دیگه چه بر سرش اومده بود که اینو گفتولی حرف دل داغ دیده ماست ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *