از آدمای شهر بیزارم
چون با یکی شون خاطره دارم…

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    قوقی *** ترس بدترین حسه *** آرام
    فرزانه *** عزیزم،نوشته هاتو خیلی وقته میخونم.دعامیکنم برای بابا.امیدوارم به زودی زودی حالشون بهتربشه ***
    میم جین جون *** باران جان شرمنده که نمیتونم کاامنتی بذارم که حالتو خوب کنه شرمنده که دوست خوبی نیستم و کاری ازم بر نمیاد اما خواستم بونی من هر روز به اینجا سر میزنم ‘ خواس بدونی اگه کامنت نمیذارم چون نا توانم از اروم کردن دوست عزیز وبلاگیم …… ***
    دلربا *** شب جمعه یه ادم خاص برای شفای بابای شما دعا ی فراوون کرد..امیدوارم به اجابت برسه..نترس باران جان .ابرقدرت عالم هستی مواظب شماهاس..دل قوی دار ***
    فرزانه *** باران جان . عزیز دلم خیلی متاسفم بابت سختیایی که داری می کشی . امیدوارم هر چه زودتر بابا بهبود پیدا کنند و توام از ته ته دلت بخندی ***
    سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** سخت و سنگینه! آرزوهای خوب ِ از صمیم قلبم بدرقه ی این روزهای تلخ ِ تو… ***
    مریم *** گفتنش راحته اما عمل کردن به اونه نه، اگر میتونی نزار ترس را تو چشمات ببینه، چدرت از دیدن ترس توی چشمهای شما بیشتر میترسه تا خود بیماری نزار بتره، هرجور بلدی آرومش کن ***
    مهسا *** باران عزیز برای آرامش و رهاییتون از ترس دعا می کنم ***
    لیلا *** کف بین جادوی جزیره های سبز دور هر روز فالی تازه می بیند برای ما وقتی که می آید با جامه آبی و سرخش در سرای ما هر بار و با هر فال همراه نومیدی و امید و یقین و شک بسیار اشک و خنده می آرد در حدس و در اندیشه های ما شفیعی کدکنی همیشه به فکرت هستم باران. شرمنده که کاری از دستم بر نمی آد. خیلی مواظب خودت باش. ***
    دختر نارنج و ترنج *** فقط می خونم و ساکتم. من هم دعا می کنم باران…. نمی دونم کاری غیر از دعا از دستم برمیاد یا نه؟… ***
    سولی *** عزیزم صبور باش و قوی چون باباتون الان نگاهش به شماست بمیرم برای دلت ***
    aftab *** Elahi ke khob beshan… ***
    *** آرام ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *