نه به آبی‌ها دل خواهم بستنه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرندو در آن تابش تنهایی ماهی‌گیرانمی‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.هم‌چنان خواهم راند.هم‌چنان خواهم خواند:”دور باید شد، دور.”

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    نازی *** آخه دور تا کجا ؟ تا کی ؟ آدم از خودش نمی تونه دور بشه . *** دور تا اون جایی که برسی به خودت:)
    حسام *** دور تا اون جایی که برسی به خودت:) *** حسام عزیزم.مگه تو نبودی که می گفتی اگه ننویسیم..می میریم.!..تو نبودی؟..من بودم؟..کی بود اصلا؟..مگه مهمه؟..ما می نویسیم..پس نمی میریم
    *** اون روز که حرف زدیم تصمیم گرفتم برگردم به خونه…بعد از سالها…و بد از سالها دوباره نوشته هات رو دارم می خونم…کاش اون روزای بد دوباره برگرده…. حالا خیلی بدتره…………… ***
    *** حسام عزیزم.مگه تو نبودی که می گفتی اگه ننویسیم..می میریم.!..تو نبودی؟..من بودم؟..کی بود اصلا؟..مگه مهمه؟..ما می نویسیم..پس نمی میریم ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *