که بمانیم…

رفتیم سفر. بابا و مامان و من و آقای نویسنده!( نوشتن اش هم حتی عجیب است).برادرک ِ سوسمار صفت نیامد و گفت حوصله ی جر و بحث توی مسافرت را ندارد و خدا می داند که چه قدر این حرف اش دل ام را ریختاند.ولی گذاشتم طلب اش تا به موقع حال اش را جا بیاورم.
این اولین ترین بار ِ سفر ِ با همی مان بود.بعد از هفت سال. شوخی که نداریم ، آب ِ شان/مان با هم توی یک جوی نمی رود. آقای نویسنده با مامان و بابا مشکل دارد ، آن ها با او..من با مامان و بابا…مامان و بابا با من..من با آقای نویسنده…او با من…و خلاصه این که خیلی خانواده ی لطیفی هستیم. سخت ترین و وحشتناک ترین دعواهای زنده گی ام حول ِ‌محور همین چند نفر چرخیده. همیشه فاصله ای بوده و من از “ترس” ِ‌اصطکاک همیشه فاصله را بیشتر کرده ام. آدم خب مگر چه قدر انرژی دارد برای جدل؟…مگر چه قدر باید له شود وسط سه جور ایدئولوژی ِ نامتقارن؟.من روش بزدلانه را انتخاب کردم.قرص اعصاب نخوردم و به جای اش فاصله را زیاد کردم…زیاد…زیاد.مامان و بابا هم همین کار را کردند. از همان اول تنهای ام گذاشتند.حق داشتند خب.یک جورهایی با دل من هیچ جور هیچ وقت راه نیامدند و من هم بادل شان راه نیامدم.
آن قدر دور شدیم و دور شدیم…آن قدر که دیگر یادم رفته بود می شود با مامان رفت سوپر مارکت و خندید!…آن قدر که یادم داشت می رفت کنار بابا و مامان قدم زدن توی خیابان چه حالی دارد.آن قدر که نمی دانستم بابا توی مسافرت اصلا حرص نمی خورد که روسری ام می افتد. آن قدرفاصله همیشه بوده که اصلا فراموش کرده بودم مامان توی ماشین بگوید سرت را بگذار روی پای من و بخواب. آن قدر همیشه مامان از عکس انداختن با من و به قول خودش” سر و وضع من” فراری بوده که فکرش را نمی کردم روزی کنارم بایستد و رو به آقای نویسنده بگوید :” با موبایلم از من و قرتی خانوم عکس بندازید” !
هیچ کس نمی تواند درک کند که این سفر چه اتفاقی بود توی زنده گی ام. هیچ کس شاید جز نازی که مدام از اضطراب زنگ می زد که ببیند دعوا شده یا نه ، نمی داند که سفر رفتن ِ ساده ی دخترکی با همسر و پدر و مادرش چه اتفاق عجیب و غریبی می تواند باشد.
.من ارام بودم…مادرم نصیحت نمی کرد ، بابا چشم غره نمی رفت ، آقای نویسنده زیر گوشم غر غر نمی کرد و قیافه نمی گرفت.دقیقا شبیه آرزوهای پنج نفره ای که همیشه داشتم.( با برادرک سوسمار صفت یعنی!) یا می گذارم به حساب این که همه خسته شده اند بعد از هفت سال و quitter کرده اند. یا حالت بهترش این که با خودشان فکر کرده اند که زنده گی ارزش ِ این “اشعار” را ندارد!…دل ام می خواهد این طوری فکر کنم که مامان با خودش گفته بگذار یک بار دخترکم را بغل کنم که حسرت اش نماند به دل اش.دل ام می خواهد این طوری فکر کنم که بابا با خودش گفته بگذار دخترک ام از بابا بودن ام همه ی “بابا داشتن” را بفهمد و نه فقط قضاوت های “امر به معروفانه و نهی از منکرانه”.دل ام می خواهد این طوری فکر کنم که آقای نویسنده فکر کرده که که باران به اندازه ی کافی غصه ی “با هم نبودن” را خورده و شاید بد نباشد که کمی “با هم” بودن را هم تجربه کند.
مامان زل می زد به کوه ها و من نگاه اش می کردم که بی من چه خواهد کرد یعنی؟ بی او چه می توانم بکنم؟.بابا می چرخید و هیزم جمع می کرد برای آتش و من از دور بغض می کردم برای روزهایی که شاید نباشم و نبینم اش زود به زود…آقای نویسنده برای قوری ِ کوهی ِ بابا آب می آورد و من سعی می کردم تصویر ِ با هم بودن شان را توی ذهنم نگه دارم برای روزهای بی تصویری ام شاید.
دو روز سفر و انگار دو دهه گذشت بر من…
به حساب هر چه هم بگذارم ، نوشتم که فراموش نکنم بابایی که انگار این روزها بابای آرزوهای ام است و مامان ، مامان ِ بچه گی هایم …

.

یک نظر برای مطلب “که بمانیم…”

  1. ناشناس

    همیار بلاگ اسکای *** سلام دوست عزیز قالب کلاسیک ۲ – دوستونه بروزرسانی شد. همیار بلاگ اسکای *** برای من حتی حرف زدن درباره ش هم سخته ترنج چه برسه به نظر دادن
    نوشین *** …………. خیلی سخته قضاوت کردن… اما خب منم نسبت به این نوع رابطه ها یه همچین موضعی میگیرم و اینکه س ک س بخشی از رابطه است که میتونه باشه یا نباشه اما مسئله اینه که اون هم درگیر یه رابطه با یه مرد متاهل شده… البته اگه درست فکر کرده باشم…. درگیر رابطه ای عاطفی…… نمیتونم هضمش کنم *** قطعا ازین سمتی که گفتی بهش یه جور دیگه نگاه خواهم کرد.کاش به تو زنگ زده بود به جای من.
    مرمر *** چی بگم *** باشه باشه..شما خودتو کنترل کن!!..الان مسیج می دم..نه زنگ می زنم…نه نه اصلا پا می شم می رم می گم!!..شما خودتو کنترل کن فقط!
    مهدیس *** چه لحظه ی سختی! *** من و این همه لطف و حس ِ گند ِ ناتوانی در جبران!
    دختر نارنج و ترنج *** می دونی باران؟ آدم همیشه درباره دیگران راحت قضاوت می کنه و وقتی نوبت به خودش می رسه می گه مورد ِ من فرق می کنه. باید تکلیف خودت رو با خودت روشن کنی… یا ارتباط با یه آدم متاهل بده،که خب برای من هم بده. یا بد نیست که اگه اینجوره برای دیگران هم بد نیست.. اما این اتفاق معمولاً نمی افته…… درباره دوستت قضاوت نمی کنم اما می دونم که یه روزی، وقتی این رابطه، همین رابطه ی بدون س ک س تموم بشه از خودش متنفر می شه که چرا یه روزی تن به این جور رابطه ای داده؟ *** سارا جان عزیزم شما هم مثل میم جین خودت رو کنترل کن لطفا!…دوست من مجرد نیست.ایشون متاهل ان و زنده گی شون رو هم دوست دارن در کمال تعجب! بقیه ی کامنتت رو هم می ذارم به حساب عصبانیت شما از دوست من!
    شیدا *** برای من حتی حرف زدن درباره ش هم سخته ترنج چه برسه به نظر دادن *** سخته فهمیدن اش ولی احتمالا تا قسمتی حق با دوست شماست.
    میم جین *** ادم تو زندگی میتونه بارها و بارها عاشق بشه قرار نیست همه ی عشقا به وصال برسه قرار نیست عشق زندگی رو نا اروم کنه چه بسا که مردی که با دوستت عشقی داره الان زندگی زناشویی ارومتر و بهتری داشته باشه عشق یعنی ارامش و این ارامش تو همه جنبه های زندگی خودشو نشون میده قضاوت به عهده خودش و طرفشه ما که تو زندگی هیچکدومشون نبودیم هرچند شاید اگر اون مرد به رشد کامل رسیده بود و همسرش از نظر روانی به حد کفایت حمایتش میکرد این عشق به زبان اورده نمیشد هرچند که بارها عاشق میشد اما به حرمت خیلی چیزها عشق تازه رو طلب نمیکرد *** ترس ام از اعتمادیه که وقتی میشکنه دیگه سرهم نمی شه!
    لبخند ماه *** قطعا ازین سمتی که گفتی بهش یه جور دیگه نگاه خواهم کرد.کاش به تو زنگ زده بود به جای من. *** فکر کنم ایشون منظورشون از ج بیشتر صفتی بود برای توصیف شون و نه این که بعضی ها همچین و همچنان اند.با این که احساسات هدر می رود موافقم نیکی جان!
    آیدا *** از طرف من بهش بگو اره اررررررره توهم جج هستی چه فرقی داری ??? بازی میکنید جفتتون با سرنوشت یه زن و بچه بی گناه سکس هم میاد غصه نخور فهمیدی??? *** کاش..کاش
    سارا *** باشه باشه..شما خودتو کنترل کن!!..الان مسیج می دم..نه زنگ می زنم…نه نه اصلا پا می شم می رم می گم!!..شما خودتو کنترل کن فقط! *** این “نسبی” بودن هم کلاهیه که این روزا خوب جوری روی سر کارهای اشتباهمون جا خوش می کنه!به نظرم کسی نمیتونه جز خودشون درمورد کارشون قضاوت کنه و تصمیم بگیره
    مرکوری *** از اردیبشهت می خوانمت حسی هست که مرا می کشاند عمقی هست که دلنشین است ردپایی هست که روشن است و چقر خوب روایتگر تمام روزهای رفته ات هستی! *** منظور من شما یا کامنت شما یا نظر شما نبود. ولی چیزی که می دونم اینه که اگر قرار باشه با هر بدبرداشت شدن ، یاد بگیریم که اون کار و دیگه نکنیم باید کلا ارتباطات رو تخته کنیم و کرکره رو بکشیم پایین و فقط تماشاچی باشیم!نه؟
    saba *** من و این همه لطف و حس ِ گند ِ ناتوانی در جبران! *** مختارید و صاحب اختیار
    بهاره *** قضاوت کردن خیلی سخته همیشه وقتی به نتیجه کلی می رسی یه استثنا جلوی پات قرار می گیره که فکر کنی حالا چی؟ ***
    سایه *** بهش بگو خاک برسر اون مردی کنه که برای خوشحالی خودش یک دختر مجرد رو بدبخت میکنه واگرنه که اقا زن و زندگیشو داره ! بهش بگو بکشه کنار نه به خاطر حرفای مزخرف این ادم هایی که حتی میان کامنت میذارن و میگن زن و بچه ی یارو چه گناهی کرده ! بهش بگو بکشه کنار به خاطر اینکه مطمئن باش اون مرتیکه ی خر حاضر نیست از زندگیش به خاطر تو بکشه کنار بهش بگو ارزشش بیشتر از اینه که نصیب یک مردی بشه که مثابه ی یک سیب گاز زده ست … بهش بگو تمومش کنه و خودشو بکشه بیرون ولو که دردناک باشه ولی دردش میارزه … ***
    شب زاد *** سارا جان عزیزم شما هم مثل میم جین خودت رو کنترل کن لطفا!…دوست من مجرد نیست.ایشون متاهل ان و زنده گی شون رو هم دوست دارن در کمال تعجب! بقیه ی کامنتت رو هم می ذارم به حساب عصبانیت شما از دوست من! ***
    مرمر *** من به شخصه تا حالا هر کاری رو که فکر میکردم محاله یه روزی بکنم کردم اینه که دیگه کسی رو قضاوت نمی کنم. همین من اگه جای دوستت بودم کلی هم حال میکردم از این عشق افلاطونی و پاک و هزار تا دلیل برا خودم داشتم که مسئله ما با بقیه فرق میکنه ولی از طرفی اگه جای زنه او بودم هم می تونستم خرخره جفتشون و از حرص بجووم و نابودشون کنم میگم همچی جونور عجیبی میتونه باشه آدمیزاد! ***
    نیکی *** راستش من موافق اینجور رابطه ها نبودم و فکر میکردم کار هردو درست نیست. اما یه دوست بسیار نازنینی دارم که ۱۰-۱۲سال ازدواج کردن و تو یه مقطع چند ماهه به یه آقای متاهل علاقه مند شده بود. رابطه در حد تلفن و اس ام اس بعد هم تموم شد. اون بر اساس این تجربه میگفت همه این حرفا که آدم توی تعهد هست و باید روحی و جسمی وفادار باشه و اگه قرار فرد دیگه ای رو دوست داشته باشه باید از تعهدش در اومده باشه و این قسم صحبت ها فقط تئوریه چون اگه واقعا پیش بیاد اصلا نمیفهمی کی و چه جوری پیش اومده. به همین خاطر منم دارم همه سعی رو می کنم که در این مسائل قضاوت نکنم ***
    شب زاد *** سخته فهمیدن اش ولی احتمالا تا قسمتی حق با دوست شماست. ***
    محمود *** ازونجایی که تو جامعه ی ما مرد و یک حیوونی میبینن که به قلاده وصله و با یک کرشمه همون طوری که بزرگانشون میگن طبیعتشه اصن از خود بی خود میشه و میره دنبال حال و فال هنوزم که هنوزه اگه در چنین روابطی بخواد مقصری تعیین شه خب۹۹/۹%تقصیر بر عهده ی جنس مونثه. و ازونجایی که همه وره قضیه دچار مشکل و برداشت غلط و افکار نادرسته،آدم کلا آچمز میشه تو اینجور موقعیتها… یاد فیلم زن زیادی تهمینه میلانی افتادم :/ ***
    محمود *** میشه به دوستتون گفت که نه ج نیستی اما بی انصافی … هر چیز پنهانی بی انصافیه. حالا هر بی انصافی ای بسته به نوعش عمق داره. این تیپ روابط از نوع عمیق ـ که وقتی رو بشه تلفات بسیار داره …. ***
    محمود *** ای وای.می دونمش.چه بده ***
    سیمین *** همین یکسال پیش بود زندگی برادر من به خاطر همین عشق ( در ظاهر عشق ) زنش به همکارش از هم پاشید با یه بچه ۴ ساله الان همون آقای همکار مجرد که با این خانوم ارتباط داشت ولشون کرده با اینکه الان جداشدن و هیچ منعی نداره باهم بودنشون ولی مثل اینکه اون محدودیت باعث جذابیت این رابطه شده بود براش این وسط به خاطر هوسرانی یه نفر دیگه یه بچه ۴-۵ ساله اذیت شد و داره میشه و جالب اینکه برادر من بیشتر از زنش نگران آینده بچه بی گناهشونه جالبه برات بگم که این خانوم خودش از کسایی بود که میرفت بالای منبر و از دوستی مردان متاهل و زنان متاهل بد میگفت و احساس انزجارشو اعلام میکرد نمیدونم آدما چجورین نمیشه آدما روشناخت نمیشه قضاوت کرد ولی میشه کسی که در یه شرایط ممنوع هست یه خورده بیشتر فکر کنه بچه ها خیلی ضربه میخورن ***
    *** ترس ام از اعتمادیه که وقتی میشکنه دیگه سرهم نمی شه! ***
    *** هیچکس ج نیست. چنین چیزی نداریم. نهایتا آدمها انتخابهای اشتباه می کنند. انتخابهایی که به خودشون، دیگران و یا هر دو صدمه می زنه. انتخاب این خانم هم از نوع آخره. حتی اگه روزی وارد رابطه جدی هم نشن، همین که این احساس رو در مورد خودشون پیدا کردند که ج هستم، به اندازه کافی بده. این از جهت خودشون. از طرف دیگه رابطه با جنس مخالف خیلی زود یه جور دیگه ای می شه. ضمنا همین الان هم مقدار اندکی از احساساتی رو که اون آقا می تونستند به همسرشون داشته باشند به خودشون اختصاص دادند که به نظر من درست نیست. ***
    *** فکر کنم ایشون منظورشون از ج بیشتر صفتی بود برای توصیف شون و نه این که بعضی ها همچین و همچنان اند.با این که احساسات هدر می رود موافقم نیکی جان! ***
    *** باران.اگه دو سال پیش این پستتو می خوندم بی تامل می گفتم آره ج است.الان می گم نیست.بی تامل می گم که نیست. فقط با خودش درگیره. و دنبال چیزیه که هنوز پیدا نکرده. و کاش با یکی حرف بزنه.با یه حرفه ای ***
    *** کاش..کاش ***
    *** تا “ج” بودن رو چی معنی کنی و مفهوم بهم ریختن زندگی از نظرت چی باشه، خوبی و بدی و گناه و ثواب هم مثل خیلی چیزای دیگه کاملا نسبیه و نمیشه به شکل مطلق معیار سنجشی براش پیدا کرد، از طرف من بهش بگو: “اگه در مورد کاری که میکنی فکر کردی و به نتیجه رسیدی و داری انجامش میدی به خودت، تفکرت و کاری که میکنی شک نکن و به نحو احسن انجامش بده …” ***
    *** این “نسبی” بودن هم کلاهیه که این روزا خوب جوری روی سر کارهای اشتباهمون جا خوش می کنه!به نظرم کسی نمیتونه جز خودشون درمورد کارشون قضاوت کنه و تصمیم بگیره ***
    *** نظر من هم همین بود که ظاهرا بد برداشت و به سختی پاسخ داده شد … باید یاد بگیرم که دیگه نظری ندم … ممنون از لطفتون … ***
    *** منظور من شما یا کامنت شما یا نظر شما نبود. ولی چیزی که می دونم اینه که اگر قرار باشه با هر بدبرداشت شدن ، یاد بگیریم که اون کار و دیگه نکنیم باید کلا ارتباطات رو تخته کنیم و کرکره رو بکشیم پایین و فقط تماشاچی باشیم!نه؟ ***
    *** به همین دلیله که مدتها تماشاچی بوده‌ام و پس از این هم خواهم بود … ***
    *** مختارید و صاحب اختیار ***
    *** من درکش میکنم چون هیچکس واقعا نمیتونه قضاوت کنه ادما تحت شرایط روحی خاص به احساسی توجه میکنن و بغد از اینکه عواطفشون درگیر شد دیگه نمیدونن چی غلطه چی درست و روز به روز این علاقه ای که پنهانی رشد میکنه حتی اگر تمام هم بشه یادش و دل لرزش اون برای همیشه باقی میمونه. حالا من که درد خودم رو دارم درد قضاوتهای اینچنینی رو هم باید تحمل کنم. چاره ای نیست جز تسلیم و ترک این علاقه ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *