لبخند بخر!

مکان: سوپر مارکت وزرا
زمان: هفت صبح!.
توصیف ِ خودم: وقتی من هفت صبح آن جا بودم ، یعنی حد اقل ساعت شش از خانه زدم بیرون دیگر!..وقتی ساعت شش از خانه زده باشم بیرون ، یعنی حداقل ساعت پنج و نیم از خواب ِ ناز بیدار شدم خب!.وقتی در عرض نیم ساعت از خانه خارج شده باشم ، یعنی نه موهای نازنین ام رنگ ِ شانه دیده اند ، نه ارایش کرده ام ، نه صبحانه خورده ام و ..نه نگاهی توی ایینه به خودم انداخته ام .وقتی این اتفاق ها نیفتاده ، خب یعنی سگ اخلاق تشریف داشتم و تا شعاع ششصد متر ، هر کس به من نزدیک شده ، به اشعه های رادیو اکتیو ِ صبحگاهی ِ من برخورد کرده است ، خب!
شیر کاکائو و ادامس فایو را می گذارم روبروی فروشنده و به تک تک سلول ها و ماهیچه های صورت ام فشار ِ شایان ِ توجهی وارد می کنم و به خودم می پیچم و روی عضلات لب های ام تمرکز می کنم و سعی می کنم چشم هایم را باز نگه دارم تا بالاخره می گویم:
_”چه قدر می شه؟”.
قطعا به این نتیجه رسیدم که چه بسا این فشار کمتر از فشارِ خواندن ِ برچسب قیمت هاست!
فروشنده: “سه هزار و پونصد.یه لبخند هم واریز کنید به حساب ِ من!!!”
چهره ی من دیدنی بود.حاضر بودم سه میلیون می دادم و کسی عکس ِ خودم را در آن لحظه نشان ام می داد.فروشنده بدون توجه به چهره ی خر در چمن ِ من ، به نفرات بعدی هم از همین کلمات که در ان لحظه برای من فقط *&%$شعر بود تحویل می داد.”دو تومن با یه لبخند”…”هزار و ششصد و یه لبخند که من رو مهمون می کنید”…”سه تومن.اقا زنده گی ارزش نداره…لبخند بزن”…” هفتصد تومن ، با یک لبخند ِ زیبا خانم محترم!”…پول را با دهان باز که زبان ام احتمالا از داخل آن افتاده بود بیرون ، می گذارم جلوی روی اش و از مغازه بیرون می ایم…
نتیجه ی اخلاقی: از سوپر مارکت وزرا خرید کنید تا ببینید نسل ِ انسان های سرخوش و گل ( از نوع ِ اسگل!!) ، هنوز منقرض نشده!

یک نظر برای مطلب “لبخند بخر!”

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *