توی همین صد قدم

من همیشه فکر می کنم صبح ها ی زود ،خیلی زود ، چند تا موجود ِ غول آسا و خیلی بزرگ ، آن بالا توی آسمان دور ِ هم چهارزانو می نشینند و همان طور که قهوه می خورند یک سری برنامه یا اتفاق یا سوال برای تک تک ِ ما روی زمین مینویسند و بعد ما بیدار می شویم و برنامه ی آن ها طبق ِ آن روز اجرا می شود.و دوباره فردا…و پس فردا و …
شک ندارم برنامه ای که امروز برای من نوشته بودند این بوده:”نزدیک ترین ای تی ام به شرکت ِ این دختره ، فقط صد قدم اونورتره! امروز که می ره پول بگیره ، توی این صد قدم ،چند تا گربه ی مچاله شده از سرما و برف ، کز کرده گوشه ی دیوار ، بکاریم که تو چشم ِ این دختر زل بزنن و دختر از دنیا سیر شه؟…چند تا بکاریم خوب و کافیه؟دو تا؟..سه تا؟…پنج تا؟…” .بعد مطئن ام آن که از همه بزرگ تر است ، همان طور که آخرین قطره ی قهوه اش را می نوشیده ، خندیده و گفته:” پنج تا بذارید سر ِ راه اش ، دو تا هم در این صد قدم بکارید پشت ِ در عطر فروشی ِ توی مسیرش ، ترجیحا یکی گربه ی ماده و آن یکی بچه اش حدود ِ دو ماهه ، همرنگ و هم شکل و هم ریخت ِ “ترنج “، که پشت در ِ عطر فروشی میو میو کنند و هیچ کس راهشان ندهد…ببینیم دختره چه شکلی می شه!”..بعد هم همه شان قاه قاه خندیده اند…

یک نظر برای مطلب “توی همین صد قدم”

  1. ناشناس

    نام!؟ چیزی که تو نیستی …. *** به نام اوپدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏دیده‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ات بزنم. سایه‏ات کم مباد ای پدرم!آن روزها، سایه‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت‏های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می‏ریزد.دلم می‏خواهد به یک‏باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی‏ات را که نگاه می‏کنی، یادم می‏آید که وقت غنچه‏ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو. *** :—–)
    محمد *** منتظر, مضطرب و نگران… ***
    سربه هوا *** تاثیر گذار بود. هم متن هم کامنتاش… ***
    بهروز *** >(:< *** دختر نارنج و ترنج *** :-----) *** *** انشالله که پدرت همیشه سلامت باشن... قدرشون رو خیلی بدون. امیدوارم الان خوب شده باشن و کنارتون توی خونه سلامت و شاد باشن. خدا حفظشون کنه انشالله.. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *