انگشت میانی بهار!

یک این که میگویم چه خوب بود اگر همه ی روزها مثل امروز این قدر بی دغدغه شروع می شدند و به خیر تمام.خوب میشد اگر زنده گی فقط صبحانه می بود و کار می بود و خواب بعد از ظهر می بودو کمی اشپزی می بود و تی وی می بود و کتاب قبل از خواب می بود.خوب تر نبود ؟اگر مجبور نبودی ورزش کنی و فرانسه بخوانی و نقاشی کنی و درس بدهی و توی دل همه باشی یا خودت را جا بدهی و بابا پرتو درمانی نداشت و با مامان بحث ات نمیشد و ترنج شوهر پیدا میکرد و زودتر وقت مصاحبه ات می امد وقسط نداشتی و مملکت جای بهتری برای زنده گی بود و گشت ارشاد توی ونک چمبره نمی زد و شب ها بی کابوس می گذشت ؟!زنده گی چیزی کم می اورد؟
دو این که با این که هیچ بوی سال نو نمی اید و از من اگر بپرسی حتا بویی شبیه وسط های نزدیک به اخر سال می اید..اما سبز شدن درخت توی حیاط هرروز صبح انگار بدجوری کنف ام میکند.یک شاخه اش که انگار دقیقا انگشت میانی اش را نشانم میدهد که “زکی ،مگه به توست؟”….
سه این که زنده گی را چه کنم؟
چهار این که من خوبم و خودم هم باور نمیکنم!
پنج این که کی تعطیلی داریم دوباره؟!

یک نظر برای مطلب “انگشت میانی بهار!”

  1. ناشناس

    Omid *** همین حالا سراغت رو می گیرم ***
    نسل سوخته *** چی تمام شد؟چه خبر شده؟؟؟؟ ***
    فنجون *** تمام وجودم پر ترس و استرس شده باران …. ***
    فرزانه *** باران عزیز امیدوارم سال پر از شادی و آرامشی را در پیش داشته باشی . لحظه تحویل سال برای پدر بزرگوارت دعا کردم . در ضمن دشمنت تموم شه ایشالله ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *