خواستم بیایم و بنویسم که طوفان دیشب و امروز آرام شده و دراتاق ام را بسته ام و دارم بر خلاف مقررات توی اتاق ام سیگار می کشم. اما خوب فکر کردم و دیدم طوفان دیشب و امروز همان لحظه توی آسانسور تمام شد که بسته ای را دادند دست ام و دیدم شبیه بسته هایی نیست که هر هفته برای مان از افعانستان و عراق و سوریه پست می شود. آن موج های هزار متری همان لحظه ای توی دل ام خوابیدند و آرام گرفتند که همان جا توی آسانسور بسته را باز کردم و بغض ام را نگه داشتم تا برسم توی اتاق ام و در را ببندم و قطره قطره بشود همه ی آن موج ها. آدم انگار بعضی وقت ها یادش می رود که بعضی آدم های دیگر آمده اند روی زمین که آب سرد بریزند روی آتش ِ آن ها. آدم یادش می رود که هنوز آدم هایی هستند که می توانند بی توقع برای تو لحظه هایی بسازند که تا آخر عمر یادت نرود. یادم نمی آید آخرین باری که یک نامه ی دست نویس مچاله با کلی جنگولک بازی این طرف و آن طرف اش گرفتم کی بود. گمان ام یازده دوازده ساله بودم. یک نامه ی کاغذی با نقاشی و شکلک که هر خط اش خنده و گریه آدم را قاطی کند، چه جور پیامی می تواند داشته باشد جز این که تو یک آدم ِ اورجینال ِ وحشتناک اورجینال ِ ناشبیه به بیشتر ِ آدم هایی. چیزی که من با همه ی سعی کردن های ام نیستم و نمی توانم باشم. این روزها که تمام شوند و همه چیز رنگ آرامش بگیرند، می دانم که می نشینیم و رفیقانه دو تا کافه فرانسه می خوریم و من می گویم که چه و چه و تو بی این که من را نگاه کنی زل می زنی به دیوار ِ پشت من و می گویی چه و چه و…انگار هیچ کس توی دنیا نیست جز ما و کافه فرانسه مان.
یک نظر برای مطلب “آشوبم …”
نظر شما چیست؟
قبلی: من خوبم!
بعدی: نوشتهٔ بعدی
سربه هوا *** یعنی من حسودی کنم؟ *** نچ. هر کی جای خودش
غرور و تعصب *** نچ. هر کی جای خودش *** مرسی فنجون جون
فنجون جاااان :)) *** من متوجه نشدم جریان چی بود ولی امیدوارم همیشه اتفاق های خوب برات بیفته ***
بهروز *** دخملم به دنیا خوش اومدی برات آرزوی آرامش و شادی و سلامتی دارم ***
*** مرسی فنجون جون ***
*** 🙂 ***