اولین آجر از خانه ی بعدی…

دوستان جان،
از تک به تک شما اندازه ی بی نهایت سپاس گزارم. مصاحبه ی ما در واقعیت، واقعا و حقیقتن رفت به سوی ریجکت شدن…
اما یک لحظه یک لحظه و فقط یک لحظه، انگار اتفاقی توی اون اتاق افتاد که ما به جای “نه” ، “بله” شنیدیم…
من انرژی هایی رو حس کردم که از فکر کردن به اش هنوز تن ام می لرزه و متحیرم. سه نفر درروزهای قبل از ما و دو نفر بعد از ما همگی ریجکت شدن و ما به طرز غریبی و عجیبی انگار هل داده شدیم به سمتی…
ممنونم از همه ی دوستان جان های ام که توی فکرم بودند. دنیای ام با شما جای بهتری ست. شما از هر واقعی ای واقعی ترید…

یک نظر برای مطلب “اولین آجر از خانه ی بعدی…”

  1. ناشناس

    پرنده ی گولو *** حالا هی بگویند لوستری خب زندگی بدون لوستر اصلن معنا ندارد گیرم که تو نور شمع هم بودی اگر، من نام ادیسون را از جهان پاک میکردم تولدت بود، سی و یک سالگی شیرین است ها. ببین کی گفتم *** مرسی گولوی گل:)
    دریا *** مرسی گولوی گل:) *** گاهی باید غم ها رو قورت داد و شونه شد برای بعضی پاها…
    هیما *** باران باران تو فوق العاده ای دختر.همه ی بغض تو سنگینی نگاهها بغض من دستان یخ کرده ام به یک طرف و آن امید مجسم شده به یک طرف.می ارزید باران جان می ارزید.فکر کنم در ان لحظه بابا هم منتظر بوده همین را از تو بشنود و به تو لبخند زده. *** امید دادنی نیست…به نظرم تزریق کردنیه و باید یه جور نافرمی تزریق بشه که نفهمه طرف!
    رها *** گاهی باید غم ها رو قورت داد و شونه شد برای بعضی پاها… ***
    مهدیس *** فک نمیکنم بهترین از این میشد به یه آدم مبتلا امید داد باران تو بهترینی مهربونی دختر مهرماهی تولدت هزار بار مبارک ***
    شب زاد *** امید دادنی نیست…به نظرم تزریق کردنیه و باید یه جور نافرمی تزریق بشه که نفهمه طرف! *** گاهی از دستم در می ره و کارای خوب می کنم
    بهروز *** تو شیرین ترین و راست ترین دروغ دنیا رو گفتی بهش … *** سپاس فلرتیشیا.(چه اسم نوستالژیکی:)
    فلرتیشیا *** راست ترین دروغی که باید می گفتی و چه خوب که گفتی. *** درک بالا چیه عزیزم…یه چیزی انگار اون لحظه زد پس سرم که اینو بگو!!…درک به من زیاد نمی چسبه ترنجکولوی من
    دختر نارنج و ترنج *** *** دست خودم نبود واقعن! راست می گم
    پریسا مامان امیرارسلان *** دروغگوی دوست داشتنی بغل لازم من!!!:* *** امیدوارم بازیش با من جدی نشه… من بازی بلد نیستم زیاد:(
    مریم *** *** ادای بزرگا رو خوب در میارم یا!
    تیله *** بهترین کار رو کردی دختر جان 🙂 ***
    *** گاهی از دستم در می ره و کارای خوب می کنم ***
    *** تو چقدر خوبی باران جان. هر چند من خیلی وقتها با خوندن نوشته های شیرینت بارانی میشم. تولدت با تاخییر زیاد مبارک باشه مهربانو. ***
    *** سپاس فلرتیشیا.(چه اسم نوستالژیکی:) ***
    *** من هیچ وقت مثل تو اینقدر درک بالایی ندارم که موقعیت آدم های اطرافم رو بسنجم و بعد دهنم رو باز کنم…………. اما به نظرم تو کار درستی کردی….. زهره جون به امید بیشتر از حقیقت نیاز داره… ***
    *** درک بالا چیه عزیزم…یه چیزی انگار اون لحظه زد پس سرم که اینو بگو!!…درک به من زیاد نمی چسبه ترنجکولوی من ***
    *** چه کار سختی کردی خیلییییی سخت ***
    *** دست خودم نبود واقعن! راست می گم ***
    *** نمیدونم اونی که اون بالاست توی تو چی میبینه که هی بازی میکنه باهات، هی تو‌بالاپایینیها میندازت، ای کاش که تو هم هرروز قویتر بشی، محکمتر بشی، منی که بیرون گود ایستادم دلم میخوا تو برنده این بازیها باشی. ***
    *** امیدوارم بازیش با من جدی نشه… من بازی بلد نیستم زیاد:( ***
    *** تو چقـــــــــــدر بزرگی زن! ***
    *** ادای بزرگا رو خوب در میارم یا! ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *