شمارش معکوس ِمنحوس!
ده روز مانده فقط. یازده سپتامبری که زنده گی مان را عوض کرد و بعدش هر چه نصیب ام شد فقط مهر “ریجکت” بود!. حالا توی همان روز کذایی قرار است دوباره یا ریجکت شوم یا “اکسپته”. درجه ی care کردن ام متغیر است. یک روزهایی انگیزه ام می رسد به منفی ِ بی نهایت و بی خیالی طی می کنم. یک روزهایی هم کل چهار سال می آید جلوی چشم ام و یکی بوق می زند! و انگیزه ام برای ماندن می شود صفر و درجه ی مصمم بودن ام می رسد به مثبت بی نهایت…
هیچ وقت این قدر توی زنده گی ام درگیرِ سرم نبوده ام. برای اولین بار دل ام می خواهد بروم پیش یک فالگیر و زودتر به ام بگوید که اره یا نه. خسته ام از فکر کردن به اش…بدجوری
بعدن نوشت: دوستان آن چه از کامنت ها بر میاد…گویا همه یه دستی…پایی…انگشتی…ناخنی..توی فال گیری و فال بینی و فال گویی و فال بری و غیره دارند!…لطف کنید هر چه در توان دارید رو کنید…هم اکنون نیازمند ِ…:)
یک نظر برای مطلب “ده به یازده”
نظر شما چیست؟
قبلی: نوشتهٔ پیشین
بعدی: نوشتهٔ بعدی
مهسا *** بعد از مدت ها دوری از نت سلام باران جون همه پست هایی که عقب مونده بودم رو با هم خوندم پس پدرت هم حواسش مثل همیشه بهت هست و اومد بهت انرژی داد یه عالمه انرژی مثبت برات میفرستم از الان تا زمان مصاحبه موفق باشی دختر ***
شیرین *** سلام الان دیگه باید از قرار ملاقاتت برگشته باشی امیدوارم هرچیزی که برات بهترینه رقم خورده باشه . ***
رها *** باشگاه بودم ، رو تردمیل، موقع دوچرخه ، وقت حرکات کششی، داشتم فکر می کردم که الان تموم شده. حتمن تموم شده. ***
بهینه *** دوست داشتم الان که خسته از یک سفر سرنوشت ساز برگشتم اولین خبر خوب شنیدن نتیجه خوب ۴ سال دوندگی ات باشد. زود خبر خوب را به من بده .موفق باشی ***
[ بدون نام ] *** روح پدرت شاد. و خوش به حالت. خدا شانس بده! آخه تا اونجا که من دیدیم و شنیدیم باباها میگن: میشینی سرجات تکون نمیخوری پاتو بزاری بیرون قلمش میکنم. تازه این مشت رو که گفتی میکوبن تو سر بچه که اوسنوخوناش محکم بشه ***
sheyda fandoghe *** هی میام هی هیچی نیست اینجا هی فک میکنم از خوشحالی جشن گرفتیو وقت نکردی بنویسی یهو دلم میریزه که نکنه از ناراحتی موفق نشدن نیومدی بنویسی باران زود بیا بگو که از خوشحالی بوده ***
مهدیس *** “بجنگ” بابای باران همه ی مایی که به جبر جغرافیا اینجاییم هر روز خدا باید بجنگیم باید جتی اگه نخوایم… باران کجایی؟بیا بگو چی شد ***
سیمین *** زیر اسمت ننوشته online تا با این همه خستگی ِ ۷ صبح تا ۸ شب سر کار بودن بپرسم چه کرده ای و حال ِ دلت چطور است… ***
سرمه *** منتظرم حسابی.نتیجه چی شد؟؟ ***