برج سپتامبر
مسیج می دهد که :” امشب میای خواهرک؟”. لبخند ِ استیکری برای اش می زنم و پشت سرش هم “برای بار ششصد و چهل و پونصدم، بعله!”. بلافاصله می زند:”هورا. ولی کلا کم میای پیش مون خواهرک! گفته باشم ها”. دل ام می لرزد و بعد انگار می ریزد. پا روی دل ام می گذارم که نمی آیم…پا روی همه ی وجودم می گذارم که هر روز آن جا نیستم…خیال ام خیال رفتن است و باید عادت کنید از همین حالا…دارم مثلا تو و مادرک را آماده می کنم برای روزهایی که نخواهم بود…دل سنگ ادامه مطلب