مجبورم اسباب کشی کنم از این وبلاگ. شاید هم دیگر وقت اش بود. همه ی آن هایی که با من اشک ریختید و با من لبخند زدید، بیشترتان را می شناسم و جای دیگری از این سرزمین مجازی خواهم دیدتان. همین. زنده گی شخصی و متن های روزمره و به شدت خصوصی و روزهای آرامم را قربانی هیچ چیز نمی کنم. به همین ساده گی 🙂 در ایمیل من همیشه به روی غریبه گان آشنا تر از هر آشنایی باز است ، دوستان جان. Bma564@gmail.com

یادم باشد اگر روزی دختری داشتم و دخترم  یک روز تصمیم گرفت همه ی شهر و خاطره ها و دوست و خانواده و نازی و تنها برادرک اش را بگذارد و برود، بغل اش کنم و بگویم که چه قدر دلتنگ اش خواهم شد و متاسفم که مجبور است برود و من کاری نمی توانم برای روزهای عمرش که گذشته، بکنم. یادم باشد که روزهای آخری که می خواهد برود مدام پیش اش باشم و مدام بغل اش کنم بی بهانه و مدام بو کنم موهای اش را . همان موهایی که وقتی به دنیا ادامه مطلب

خواب های ام یک طوری شده اند. بله خوانده ام در این جا مثلا یک چیزهایی که خواب ها فلان می شوند و بهمان می شوند. اما آن قدر دارند جالب می شوند که شب ها به امید دیدن یک خواب هیجان انگیز به خواب می روم!…این طور که من سریال های خواب ام را دنبال می کنم، F.R.I.E.N.D.S را آن سال ها دنبال نمی کردم. یک شب خواب دیدم که به دنیا آمده و برادرک است!…بعد تر خواب دیدم که تا به دنیا آمد، پرستار آن را برداشت و زد زیر بغل اش و ادامه مطلب

قرار گذاشته ام با خودم که به خودم سخت نگیرم این روزها را. به قول کبکی ها تابستان کوتاه است و winter is coming . راست اش آن قدر ها هم تحت فشار نیستیم و چند ماه دیگر می توانیم بدون کار بگذرانیم. ندا اصرار دارد که برای بانکی که توی آن کار می کند رزومه بفرستم و او هم سفارش ام را بکند و می گوید که شانس ام زیاد است. اما خوب که فکرش را می کنم می بینم حالا که از همه چیزم دل کنده ام و آمده ام این طرف دنیا، ادامه مطلب

هنوز برای ام عادی نیست که درباره اش حرف بزنم. با آن تصمیم “کبری” یی هم که گرفته ام که به هیچ کس حرفی نزنم تا بچه اک به دنیا بیاید، خودم مانده ام و خودم و هرازگاهی دوستان ِ خواننده ی این جا!…قرار گذاشته ام با خودم که هیییچ کس حتا مادرک و برادرک و نازی ندانند و هزار و یک دلیل برای نگفتن دارم و فقط یک دلیل برای گفتن شاید. گهگاهی هم با میم حرف اش را می زنیم اما برای ام هنوز عادی نیست که در مورد بچه اکی حرف بزنم ادامه مطلب

امروز آخرین روز ِ دوره ی زبان فرانسه است. به قول خودشان دوره ی “فغانسیزاسیون” یا همان فرانسیزه شدن خودمان. اوایل فکر می کردم که قرار است دوباره بنشینم سر کلاس و گرامر های بی سر و ته زبان فرانسه را برای صدمین بار مرور کنم. این دوره ی فشرده و سه ترمه را دولت برای تازه واردین به صورت مجانی در سطح کلاس های دانشگاهی برگزار می کند. هفته ای هم یک چک صد دلاری دم خانه تان می فرستد که نگران هزینه ی ناهار و قهوه تان نباشید!. کلاس ها از نه صبح ادامه مطلب

مثل همیشه از آن در مترو می آیم بیرون که سه دقیقه ی پیاده روی تا خانه را از توی پارک رد شوم . از وقتی آمده ام عادت ِ هندزفری توی گوشم را داشتن را گذاشته ام کنار. دل ام می خواهد بیشتر به صداهای دور و برم گوش کنم تا موزیک های مورد علاقه ام. مردهایی که از روز کاری شان با هم حرف می زنند،دانشجوهایی که نگران پروژه ی آخر ترم شان هستند، زن هایی که در مورد غذای مورد علاقه شان حرف می زنند، بچه هایی که در مورد سرسره آبی ادامه مطلب

دو ساعت است که توی مطب دکتر نشسته ام. آن قدر اضطراب دارم و سرم پر از فکر و خیال است که حتی خسته هم نشده ام. دو تا منشی نه چندان خوش اخلاق مدام با تلفن حرف می زنند و قرار و مدار فیکس می کنند و گاهی هم یک سری قیمت ها را پشت تلفن می گویند. صد و بیست دلار هر ویزیت یا دویست و پنجاه دلار هر فلان. اولین باری است که پای ام را توی مطب پزشک می گذارم و نمی دانم که اصلا این جایی که آمده ام باید ادامه مطلب

از صبح یک سره دارد باران می آید. هوای مودی ِ این جا را دارم باور می کنم کم کم. یک روز آفتاب آن چنان می تابد و هوا آن قدر گرم است که نفس ات بند می آید و روز بعد آن قدر خنک می شود که مجبور می شوی دوباره آستین بلند و ژاکت بپوشی حتی. صبح یکی از دوستان ِ نه چندان صمیمی ِ دوران مدرسه ویدیویی را توی پیج فیس بوک اش گذاشته بود. شب است و باران می بارد و دارد راننده گی می کند توی فیلم. نور ماشین های ادامه مطلب

خودم را از تخت می کَنم. یک ربع دیگر کلاسم شروع می شود و هم باید دوش بگیرم و هم باید آماده شوم و هم باید به مترو برسم. همه ی شب را کابوس های رنگارنگ با من بودند و تنهای ام نگذاشتند!. تصمیم ام را گرفته ام. این “ناخواسته” را نمی خواهم. به هزار و یک دلیل که همه شان را از دیشب روی کاغذ نوشته ام. می خواهم دوش را بی خیال شوم اما دیدن ِ صورت ِ درب و داغانم توی آیینه نظرم را عوض می کند. لباس ها ی ام را ادامه مطلب