مهمونی تموم شد.به همین زودی .ساعت یک و سی و شش دقیقه است و هیچی باقی نمونده جز فکر کردن به تویی که منو توی مهمونی تنها گذاشتی و رفتی و شایان ِ ورودی ِ هفتاد و هشت با اون موهای کنفی و شلوار ادیداس و شیش تا لیوان اسمیرنفی که خورده بود امشب برای من ِ تنها ، از تو رفیق تر بود!

بغض ِ این روزای سنگین منو می کشه

نزدیک ترین آدم های دنیا هم که باشند ، “زمان” که فاصله می اندازد بین بودن های شان آن قدر حرف تلنبار می شود روی دلش که وقتی می بیندش می گوید ” هیچ خبری نیست .” و بعد دلش می خواهد مثل دو رهگذر شوند…رهگذر نیستند اما گاهی بدجوری رنگ اش را می گیرند.دو رهگذر ِ قدیمی که یک صبح زود ، اتفاقی می نشینند روی یک نیمکت و از بس حرف دارند یک نفس عمیق می کشند و یکی شان می گوید:” امروز هوا کمی خنک تر شده” و آن یکی می گوید:” ادامه مطلب

مرده شور اون قراری رو ببرن که بدون ما گذاشتن!

این اسپاتیفای برام شده مثل یه استخر که هرروز صبح با هیولاهام می پریم توش و شنا می کنیم و شنا می کنیم و شنا می کنیم و شنا می کنیم… انگار نه انگار که مدارک باید ترجمه شن و برم سراغ حساب بانکی و شیش هفته است نقاشی نکردم و بیست روز دیگه وقت سفارت دارم و باید فرانسه بخونم و واکسن ترنج مونده و … گاهی ادم بی خیال و خر می شه.الان ازون گاهی های منه. .. پ.ن.۱. وقتی دارم شنا می کنم از بس بهم آشغال ِ کارهای ناتموم چسبیده همه ادامه مطلب

ده بار برات ایمیل نوشتم و پاک کردم.دارم به این نتیجه می رسم که هر چی کمتر حرف بزنم بهتره.شرکت اروم و خلوته و می شه موزیک گوش داد و زیر ِ کولر یخ کرد و Evanescense گوش داد و گرمای اشک رو مطلوبانه حس کرد. خوبی وبلاگ داشتن اینه که می تونی ازش به عنوان اشغالدونی استفاده کنی و حرفایی که ترجیح می دی نزنی رو تف کنی این جا. یه سری حرف ها بین من و تو انگار قرار نیستن به جایی برسند.این زخم هایی که چهار سال پیش به خودمون زدیم انگار ادامه مطلب

آمنه عفو کرد و به همه ی دخترها و زنان ایران خیانت کرد و این خیانت رفت به حساب مبارزه با خشونت! انگار که فقط آمنه وام دار ِ این مبارزه بود و حالا حساب اش پاک شده! کاش …کاش …کاش کسی آن دور و برها بود و به جای گریه و زاری به آمنه می گفت که مطمئن باش اسیدی که روی صورت تو پاشیده شد ، سال ها بعد پاشیده می شود توی زنده گی ِ زن و دخترک ِ همین “مجید”. کاش کسی بود و به امنه می گفت که اگر قرار ادامه مطلب

شیلا کیش رو دوست داشت چون تونست برای پسرش بردیا کلی خرید کنه.سحر از کیش خوشش اومد چون تونست ورژن ِ قلابیِ همه ی عطرهایی که توی زنده گیش دوست داشت رو پیدا کنه و بخره و بعد ازین که اون ها رو به لباسش می زنه ، پنج دقیقه از بوی اونا لذت ببره!رویا عاشق کیش شده بود چون همه ی تاکسی ها اختصاصی و خنک و “کمری” بودند و به قول خودش مجبور نبود مثل تهران بوی گند عرق راننده و مسافرهای دیگر را تحمل کند!زینب دل اش نمی خواست برگرده چون توی ادامه مطلب

آسمان ِ ابری و دَم دار ِبیرون دست در دست ِ خنکی ِ کولر ِ اتاق و به همین ساده گی…پاییز