Falling…snowing….
تازه رسیده ام شرکت.همان طور که کوله ام روی پشتم است نشسته ام و دستم را زده ام زیر چانه ام و فکر می کنم به این که اولین برف ِ سال که همزمان شود با مردن ِ ماهی و از دست دادن ِ ماشین ِ پر از خاطره مان و داستان عمل کردن بابا … چه فرقی دارد که توی آبان باشد یا دی یا بهمن…اصلا چه لطفی دارد؟… از صبح دارم سعی می کنم خاطرات برفی ام را مرور کنم..یک سال با بهار رفتیم فشم و حسابی برف بازی کردیم…یک روز هم با ادامه مطلب