۱- IPOD -SKETCH
elle a serré ses jambes contre sa poitrine…. دریا – ۱۸:۰۰ دریا – ۲۰:۱۵ دریا -۲۲:۰۰…۲۳:۰۰…۱:۰۰…۲:۰۰…۳:۰۰…
elle a serré ses jambes contre sa poitrine…. دریا – ۱۸:۰۰ دریا – ۲۰:۱۵ دریا -۲۲:۰۰…۲۳:۰۰…۱:۰۰…۲:۰۰…۳:۰۰…
داشتم خفه می شدم…تفش کردم بیرون..
تمام فایل هایی که روی لبتاب ِ شرکت دارم را کپی می کنم روی هارد ِ خودم.زمان ِ پیش بینی شده: پنج دقیقه!..شروع می شود…یک درصد…دو درصد…شروع می کنم…روی صندلی پشت به لبتاب می چرخم و هر سه کشو ی ام را باز می کنم…چند تا کتاب و بسته های هات چاکلت و چند تا خودکار رنگ وارنگ و ..همین!…ده درصد…یازده درصد…همه را می ریزم توی کوله ام .دوباره می چرخم سمت ِ لبتاب و دستم را می برم سمت ِ استوانه ی فلزی ِ روی میز که پر از خودکار و مداد است …پانزده ادامه مطلب
شش ماه که شد سه ماه ، عالم و آدم هم بیایند و بگویند که فرمالیته است و میخواستند زهر چشم بگیرند و به این راحتی ها نیست و خیلی ها سه ساله که قراردادشان سه ماهه است و آقای ی می خواسته انتقام بگیرد و اصلا خود ِ خدا هم بیاید پایین و بگوید مهم نیست ، آن اتفاقی که نباید توی من می افتاد ، افتاده.یک چیزی توی من تق صدا داد و شکست.اگر تا دیروز صبح همه ی ایمیل ها را تک تک چک می کردم و پیگیری می کردم، اگر با ادامه مطلب
هر جور که فکر می کنم ..از هر طرف که نگاه می کنم …هر حساب و کتابی که می کنم …به هر ثانیه ی بودنت که فکر می کنم…می بینم بی آزارترین موجود زنده ای که اطرافم هست….تویی!
۱- آقای “ی” دارد ازدواج می کند.قرار است دخترک ِ شیرازی بیاید تهران و سپید بخت شود. ۲- دختران شرکت ِ ما همه شان در لفافه تهدید شده اند که اگر امروز جواب آزمایش ِ مثبت بارداری شان را از آزمایشگاه بگیرند ، از فردا باید به فکر استعفا باشند.شرکت که “شیش” ماه معطل کارمند ِ باردار نمی شود!!..کارمند ِ باردار اصلا راندمان کار را می آورد پایین. ۳-خانم الف بار دار شده اند .به سلامتی و خوشی و مبارکی!.ایشان ” شیش” ماه استراحت مطلق شده اند و هم اکنون با خیال ِ تخت ، ادامه مطلب
دست های اش را از روی کیبورد و موس و گوشی تلفن و هر کوفتی که روی میز بود یک دفعه و خیلی خیلی بی هوا برداشت و برد پشت اش و بعد هم تکیه ای شبیه لم دادن داد و زل زد به دیوار روبرو. یک جوری که از دور که نگاهش می کردی انگار سکته کرده و کر و کور و فلج شده.یک جوری انگار که زمان از روی اش گذشته و این را با خودش نبرده. دنیا ی اش شد خاموش و تاریک .از آن همه زنده بودن فقط ماند یک لبخند ادامه مطلب
یک این که میگویم چه خوب بود اگر همه ی روزها مثل امروز این قدر بی دغدغه شروع می شدند و به خیر تمام.خوب میشد اگر زنده گی فقط صبحانه می بود و کار می بود و خواب بعد از ظهر می بودو کمی اشپزی می بود و تی وی می بود و کتاب قبل از خواب می بود.خوب تر نبود ؟اگر مجبور نبودی ورزش کنی و فرانسه بخوانی و نقاشی کنی و درس بدهی و توی دل همه باشی یا خودت را جا بدهی و بابا پرتو درمانی نداشت و با مامان بحث ات ادامه مطلب
راست گفتی جدی که بگیری ، جدی ات می گیرند. شوخی که بگیری ، همه چیز برایت شوخی و مسخره می شود.شوخی شوخی ، جدی ترین اتفاق های زنده گی ام می افتند و دوباره از جا بلند می شوند و راست می ایستند و ادامه می دهند…
همه چیز تمام شد. چهارروز مانده به عید… اورا ازجلوی در پرت کرد کنار و گذاشت و رفت… درست چهارروز مانده به عید.. همه چیز یک زنده گی تمام شد. همه ی کارهای شب عید! با همه ی خاطره ها …. همه چیز… حالاحالاها سراغم را نگیرید… تمام شدم. نقطه.