جودی
کلافه و سرگردان توی ترافیک گیر کرده ام و هی موزیک ها را بالا و من و جودی با فاصله ی چند ماه به دنیا آمدیم ، سلام و احوالپرسی و فحش کاری ها و بگو بخند های همیشه گی و بعد یک دفعه می گوید :” همه ی این ها می شوند پتک و می خورند توی ِ سر ِ آن حرف های نوک ِ زبانم و می _” به سلامتی..مبارک باشه…ولی چه قدر زود؟..” بعد هم می خندم و می باز می خواهم با پتک بزنم توی سر _” بهتر نبود بیشتر فکر ادامه مطلب