کلافه و سرگردان توی ترافیک گیر کرده ام و هی موزیک ها را بالا و من و جودی با فاصله ی چند ماه به دنیا آمدیم ، سلام و احوالپرسی و فحش کاری ها و بگو بخند های همیشه گی و بعد یک دفعه می گوید :” همه ی این ها می شوند پتک و می خورند توی ِ سر ِ آن حرف های نوک ِ زبانم و می _” به سلامتی..مبارک باشه…ولی چه قدر زود؟..” بعد هم می خندم و می باز می خواهم با پتک بزنم توی سر _” بهتر نبود بیشتر فکر ادامه مطلب

هفته ی دیگر عروسی ِ دایی اک است.مادرک روزی صد بار زنگ می زند که “عطی” دختر دایی ِ سوپر قرتی ِ من است!. هم سن و سال ِ برادرک مامان دارد پشت سر ِ هم از پروژه های عطی برای نزدیک است که از کوره در روم.سعی می کنم با آرامش حرف بزنم و می سریع بدون این که فکر کند می گوید:” مثلا چی می پوشی؟” می دانم که دست بردار نیست.کمدم صدای مامان می رود بالا که :” وااااااااااااااااا…باز می خوای انگار دست بردار نیست.افتاده روی آن دنده.می خندم که :” مامان ادامه مطلب

صبح که رسیدم شرکت ، هر چه قدردنبال “ماهی خان” گشتم ، نبود! اصلا مگر کسی توی آکواریوم بیست سانتی گم می شود؟. فکر کردم بچه ها شوخی شان گرفته و “ماهی خان ” را برداشته اند که اذیت ام کنند. نشستم پشت میز تلفن را برداشتم که به الی زنگ بزنم و خط و نشان بکشم که دفعه ی آخری باشد که کسی دست به “ماهی خان ” می زند که دیدم نوک دم اش از یکی از صدف هایی که توی خانه اش گذاشتم زده است بیرون. گوشی را گذاشتم و با خیال ادامه مطلب

..(دانلود) صدای اش می کنم توی اتاق.چهارزانو نشسته ام روی تخت و با سر اشاره می کنم که نشسته ام روبروی اش و دست ام را روی گلوی ام فشار می دهم و آن یکی دستم را هم می گذارم روی گلوی ام تا مبادا اشک هایم بیایند و دیگر نگه داشتن ِ بغض ام برایم سخت شده.آن قدر که صدای ام می لرزد.دست های سیگار بین انگشت های اش می پ.ن.۱.نیاز به زمان دارم.یه زمان ِ طولانی.باید تیکه هامو پیدا کنم.

ایستاده است کنار میزم و با ماهی ام بازی می کند . می گوید:” ماهی ت چه قدر تف کرده توی آب..ایناهاش این حباب ریزا…شبیه کف ان…” می گویم :” اونا تف نیستن خنگ..توی اینترنت خوندم بهشون می گن خانه ای از حباب..وقتی این کارو می کنن یعنی آماده ی جفت گیری ان…هربار نگاهم به خودش و خونه ی حبابیش می افته..دلم می سوزه براش..اصلا نمی دونم چرا همه ی pet های من ناکام می مونن…” از بازی دست می کشد و دست اش را از توی آکواریوم بیرون می کشد و نگاهم می کند ادامه مطلب

اولین باری که زهره جون را توی کلاس نقاشی مان دیدم ، اول یا دوم دبیرستان بودم. منظورم از “کلاس نقاشی” همان خانه ی زیبا و دلباز ستاره جون است که هفته ای دو ساعت دور هم جمع می شدیم و به غیر از چای و شیرینی خوردن و گپ زدن ، کمی هم دور ِ هم نقاشی می کردیم.یادم است مادرم یک تابلو از یکی از شاگردهای ستاره جون را دیده بود و پرس و جو کرده بود تا من را بفرستد و استعداد ِ نهفته ام شکوفا شود! . او و بابا می ادامه مطلب

ترنج گربه ی بد غذایی ست.وقتی که دو ماهه بود ، هر جور غذایی که جلوی ما هم دیگر از رو و زیر رفتیم و رهای اش کردیم تا چند روز پیش که آخر ِ شب ، طبق عادت رفتم سراغ شربت بیدمشک درست کردن که از قضا ترنج هم همان حوالی توی آشپزخانه می حالا چند شب است که تا لیوان شیشه ای بنفش ام را برمی دارم و

خداحافظی می کنیم و می روم فقط سرش سمت من است و کاسکت چراغ قلبم می لرزد . به این فکر می

دلارهای دو هزار و پانصد تومانی ام را فروختم سه هزار و پانصد و ده تومان و حقوق دو ماهم را یک شبه به جیب زدم! به همین راحتی! بدون شنیدن هیچ حرف مفتی.بدون این که شش صبح از خانه بزنم بیرون و شش بعد از ظهر جنازه ام برگردد!..کی می گوید چرخ اقتصاد ما نمی چرخد؟…این هم چرخش..این هم نرمش.خر از خدا چه می خواهد؟..بالا و پایین رفتن مداوم دلار و حقوق دو ماه سگ دو زدن را یک شبه در آوردن. اصلا از دیشب به فکرم رسیده که بروم دلار فروش شوم!…دختر دلار ادامه مطلب

نشسته بودیم دور هم و هر کسی برای کودک ِ به دنیا نیامده ی مریم اسم می پراند و من حواسم پرت شده بود به این که خامه های برش ِ کیک ِ توی بشقابم را پس بزنم و آناناس ِ وسط اش را بیرون بکشم که یک دفعه صدای کسی من را از توی کیک بیرون کشید که پرسید: “باران اگه دختر داشتی اسمش رو چی میذاشتی؟” و من چنگال را گذاشتم کنار بشقاب و از صرافت کیک و خامه و آناناس افتادم و سعی کردم بیفتم توی تصویری که روی یک تپه ی ادامه مطلب