آقای “پژی ” همکار ِ جدید ِ ماست. اوایل فکر می کردم که مجرد و دخترباز است!( قضاوت ِ زود هنگام!).بعد فهمیدم متاهل است و دختر دارد! خودش هم سن ِ من است ، دخترش بیست سال از من کوچک تر! یک بار دور میز الی جمع شده بودیم و گپ می زدیم که یک دفعه برگشت مرا “کولاک” صدا زد!..بعد هم گفت “باران لطیف و شاعرانه است…تو نیستی! تو بیشتر تند و پر هیاهویی!” من هم برگشتم و گفتم:” اسم اسم است آقا .چرا تحریف می کنید؟ خوب است منم به جای “پژمان” بگویم…بگویم…بگویم….( ادامه مطلب

یکی از بازی هایی که توی لوناپارک های معروف این دوره و زمانه ساخته اند ، Top Drop است.( اسم فارسی اش را نمی دانم.شاید چیزی شبیه به “ازون بالا بیفت پایین” …یا “ازون بالا بنداز ما رو پایین”..یا “سقوط در صعود” یا نمی دانم چی).توی این پارک ارم ِ خودمان هم چند بار نسخه ی به تمسخر گرفته شده اش را ملاحظه کرده ام از دور.این طوری است که تعدادی آدم سوار ِ چند تا صندلی می شوند و مسافت خیلی زیادی را آرام آرام می روند بالا و بعد یک دفعه با سرعت ادامه مطلب

کم کم سردم می شود.ساعتم را نگاه می کنم .نیم ساعت مانده تا شروع نمی دانم چرا توی ایران ” توی همین فکر ها هستم که می رسم به صندلی ِ خالی و یکی از چیزهایی که توی تاتر ایرانشهر چند دقیقه بیشتر به نمایش نمانده.آقای نویسنده می رسد نویسنده : اوژن یونسکو.فکرش را بکنید؟!..یک آدم گنده ی کرگدن نویسی و تمام می شود . می آییم بیرون.تا خانه سکوتیم. بلیط و تبلیغ ِ نمایش را مثل همه ی آن های دیگر می چسبانم روی دیوار ِ اتاق و این نمایش و همه

گفتند:” راه مان دور است و معلوم نیست بلیط گیرمان بیاید و دارم توی همین سرد و گرم شدن می شکنم که می رسم.بلیط فقط برای روی پله قیافه ی من : – سه ساعت مانده تا نمایش . یک یک ساعت ِ دیگر را مینشینم روی نیمکت ِ نزدیک ِ ساختمان تاتر و گوشی دو ساعت و نیم به تنها ترین وجه ممکن سپری می شود ….

برای این که کسی را از توی یخبندان ِ خودش نجات بدهی لازم نیست که حتما کنارش باشی و دست های اش را بگیری و ها کنی .. یا بغل اش کنی و موهای اش را ببوسی… شماره اش را بگیر و بگو می خواستی حال اش را بپرسی !..شاید مکالمه تان یک دقیقه هم نشود ، اما با خیال راحت خداحافظی کن و قطع کن و مطمئن باش که او حالا نشسته روی پله های راهرو و دست اش را زده زیر چانه اش و دارد ذوب شدن یخ های اش را تماشا می ادامه مطلب

خانه را تمیز و مرتب کرده ام.سه جور غذا برای کل هفته روی گاز آرام آرام می پزند.ترنج را حمام کرده ام و بی رمق از جنگی که توی حمام داشته ایم ، نیم کیلومتر دورتر از من لم داده روی دسته ی مبل و پشت اش را کرده به من که یعنی قهر است! .ظهر همان طوری که همیشه دوست دارم ، پرده های مشکی ِ اتاق خواب را کشیدم و مثل سنگ خوابیدم.حالا موزیکی که بهروز توی وبلاگش گذاشته بود را گذاشته ام ونشسته ام.همه چیز به ظاهر آرام است اما من دارم ادامه مطلب

میخواهم اینوویس های ِ محموله ی دیروز را آماده کنم که خبر دار می شوم کشتی ِ حامل ِ محصول ِ شرکت ِ ما دیروز در محاصره ی برادران ِ گ.م.ر.ک قرار گرفته و بین زمین و زمان معلق مانده و حق خروج ندارد و برادران گ.م.ر.ک. یک صدا و هماهنگ رو به کشتی ِ ما فریاد زده اند که “آهای خانم کجا کجا؟ دوسِت داریم به خدا!!”. بخشنامه چهار روز است که صادر شده و سرعت ِ برادران برای اجرای آن از پیشرفت ِ پل صدر هم مثال زدنی تر! می خواهم فیس بوق ادامه مطلب

عادت کرده ام که وقت هایی که outlook قطع می شود ،سریع چند تا صفحه را باز کنم و همزمان شروع به خواندن شان کنم.این اصلا همه ی آدم ها انگار توی پس ِ سرشان یک خبرهای بیست روز ِ پیش ِ فستیوال ِ کتاب اسم و نوع جایزه اش هم اصلا مهم نیست. برنده ی نوبل ادبیات نشد ، برنده ی جایزه ی دیگر صفحه را بالا و پایین و این ور و آن بی یکی که مربوط به یک تاجر است وداستان در یک مجموعه داستان با یک شخصیت مرد ِ واحد ” ادامه مطلب

شماره ی مطب دکتر را می گیرم .منشی که گوشی را بر می دارد خودم را معرفی می کنم و می گویم:” ببخشید خانوم من فکر می کنم یه دونه بخیه ی خیلی قطور و محکم و پلاستیکی توی تیغه ی وسط ِ بینیم جا مونده!” کمی سکوت می کند و می گوید:” کی عمل کردی؟”..می گویم :” دو ماه پیش”.می گوید:” کی فهمیدی بخیه جا مونده؟” ..فکر می کنم و می گویم :” یک ماهی هست!”..دوباره سکوت معنا داری می کند و یک دفعه فریاد می زند که :” ..چرا تا الان نیومدی؟..الان نمی ادامه مطلب

فامیل ِ جنتلمن ِ تازه از فرنگ برگشته مان بدجوری توی مهمانی دور و بر ِ من و نازی می پلکید و نازی غرق بود توی غصه های خودش برای جودی مان.من اما مطمئن بودم از حسی که تا لایه ی زیرین ِ پوستم دویده بود. من مطمئن بودم از آن چیزی که توی چشم های آقای جنتلمن ِ فامیل دیده بودم. شانه ی نازی را گرفتم و برگرداندم اش طرف ِ خودم و با چشمان ِ از حدقه در آمده گفتم:” تو و اون؟” .او هم برای این که توی مسابقه ی “حدقه” عقب ادامه مطلب