این که دوستت زنگ بزند و بگوید ویزایم آمده و هفته ی دیگر می روم و این هفته هم را ببینیم، دارد می شود یک عادت مثل همه ی عادت های زنده گی. مثل سیگار بعداز ناهار. مثل چوب بستنی چوبی را گاز گاز کردن. مثل ِ اول ضبط و آهنگ مورد نظر را ست کردن و بعد ماشین را استارت زدن. مثل اسمارتیز یا کیت کت خوردن زیر باران…یا خیلی عادت های دیگر. فقط فرق اش این است که همه ی این عادت ها عادی شده اند برایم اما این “ویزایم آمده” ها نه. ادامه مطلب

با یک پاکت توی دست اش می آید توی اتاق ام و می گوید که اسکنرش مشکلی پیدا کرده و اگر می شود از اسکنر من استفاده کند. بلند می شوم و همان طور که دارم پنجره های باز ِ صفحه را می بندم می پرسم:”نامه های کی؟” خمیازه کشان، بی حوصله می گوید:”خانواده ی X”. چشم های ام برق می زند. چند وقت بود که می خواستم دماغ ام را بکنم توی امورات این آقای مسوول امور detainees ,که ببینم دقیقا چه می کند و چه طور ، اما فرصت اش را پیدا نکرده ادامه مطلب

می شود رفت سفر و رنگ های پاییز ِ روستا سحر آمیز و دیوانه کننده باشند و صدای ریز ریز باران روی برگ ها آدم را مست کند اما آدم نه دیوانه شود و نه مست. می شود همه چیز شاعرانه و عاشقانه باشد اما آدم یک سر سوزن احساس شاعرانه گی و عاشقانه گی نکند و برعکس ثانبه به ثانیه حال اش گاف و ه تر شود. علت و معلول اش مهم نیست ، مهم این است که این سفر دوروزه می توانست یکی از خوش رنگ ترین سفرها توی پادشاه فصل ترین های ادامه مطلب

می پرسد”می خواهید بازش کنم؟”. من شانه می اندازم بالا اما توی دلم با همه ی وجودم فریاد می زنم :”نه..نه..نه”. مگ نگاهی به من می اندازد و با یک لبخند مردد می گوید:” باران؟…این چیزی ست که انتخاب کردی و دیر یا زود باید روبرو شوی. پس بازش می کنیم” و بعد به پ اشاره می کند که مشکلی نیست. مدت ها بود که خودم را آماده کرده بودم برای این صحنه. خیلی از شب ها به این فکر می کردم که دیدن چنین چیزهایی جزیی از کارم است و من خواسته و ناخواسته ادامه مطلب

شراب پنج ساله و بعد هر کس می رود سراغ خانه و زنده گی اش و تو می مانی و خودت و خودت و شهری غریب و آدم های غریبه و زبانی که غریب ترین و غریبه ترین است و هیچ نمی فهمی و آرزو می کنی کاش کمی روسی خوانده بودی این سال ها و الحق که زمان فقط هدر دادی این سال ها.پنج دقیقه تا guest house اگر قدم بزنی و پای رفتن ات نیست. “پنج ساله” بیداد می کند توی رگ های سر ِ آدم. سرت را کج می کنی آن جایی ادامه مطلب

دارم از old town برمی گردم و دلم اندازه ی خدا گرفته بعد از آن پاپت شوی نفس گیر و بعد از نشستن توی کافه ای که انگار متعلق به هیچ جا، روی زمین نبود بس که نمی فهمیدم دور و برم چه می گذرد و مردم چه می گویند. آدرس را نشان راننده می دهم و چیزی می گویدو بی این که بفهمم سرم را تکان می دهم ومی نشینم توی ماشین. فرو می روم توی صندلی و دلتنگی های ام. چند تا موزیک جورجی یا شاید هم روسی از ضبط تاکسی پخش می ادامه مطلب

“تفلیس” می تواند برای آدم خیلی چیزها باشد. می تواند یادآور خیابان های چراغانی شده و کافه های دنج و رستوران های غار مانند و میدان های قهرمانان و مرکز خریدهای اروپایی و موزه های رنگارنگ و شراب سفید و سیاه غلیظ و غذاهای خوشمزه و ارزان باشد. “تفلیس” می تواند یک شهری باشد که بیایی و توی اش بچرخی و بگردی و مست شوی و مستانه بچرخی و بعد اسم اش اضافه شود به لیست شهرهایی که توی عمرت دیده ای. برای من اما “تفلیس” ، دارد مساوی می شود کم کم با هیچ ادامه مطلب

یک انسان نرمال با شانس معمولی اگر بخواهد از تهران برود تفلیس، باید ۱۱۵۰ کیلومتر را طی کند. همان انسان نرمال با همان شانس معمولی حالا اگر بخواهد از تهران برود دوحه قطر باید کمابیش ۱۱۵۰ کیلومتر را طی کند. اما یک انسان داغون با شانس سه نقطه و سه حرف،اگر بخواهد برود تفلیس، اول می فرستندش دوحه که از آن جا برود باکو و بعد شوت شود به تفلیس. یعنی بلیط و برنامه ریزی ای هم که نصیب اش می شود ، داغون و سه نقطه و سه حرفی است ! آن انسان داغون ادامه مطلب

نشسته ام پشت نیم میز آشپزخانه، روبروی تنها پنجره ی خانه که رو به دیوار و پنجره ی خانه ی روبرویی ست اما جای شکرش باقی ست که آسمان دارد لااقل. توی هفته ی کذایی ای که گذشت ، این اولین باری ست که پریشانی ام کمی کم است و می توانم بنشینم و بنویسم.تورج طبق معمول مثل کنه به من وصل است. همین یک وجب پنجره را هم گرفته و طوری به من زل زده که انگار جدی جدی انتظار دارد به جای نوشتن با او حرف بزنم! به گربه جماعت رو بدهی باید ادامه مطلب

یک روز طوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووولانی است امروز که هنوز نیمی اش هم مانده. یک نامه ی سرگشاده برای ام از سازمان مهاجرت ایالت فاکینگ آباد آمده که باید اپدیت کنم هر آن چه را که قبلا فرستاده بودم را به علاوه ی یک سری موارد خر در چمن دیگر. آیلتس و تف و تس اف و هر زهر ماری که سه سال پیش فرستاده ام همه اکسپایر شده اند و نود روز وقت دارم تا دوباره همه را بفرستم. همین ام کم بود این روزها. که یک چیزی هی هرروز دنگ دنگ صدا کند توی سرم که ادامه مطلب