i am not one of them anymore (سر کلاس) o_who is your favorite singer?…..o Mehdi Asadiـ ive never heard of him!…can u sing one of his songsــ yes..shal I?its a rap song!..oـ yap.sureـ «رسما رسما خرتم رسما دست رو دست نذار بگیر سریع دستم اصلا ترسم نداری یه درصد پس من رسما شدم مترسک دختر نکن کاری بگیرم حالی در حالی که دوست داری بام باشی تنهایی توی جایی که نداره هیچ در و پیکری بگو ببینم تو با کیا می پری؟» ـ!!!!!!!!!!!! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برق از سرم پرید.تازه فهمیدم چرا وقتی سر کلاس براشون جورج ادامه مطلب
برای داغون شدن…هیچ وقت زود نیست! نیز برای سیگاری شدن! نیز برای مردن! … .. .
(۱۱۸) ـدرمانگاه کریم ـرحیم نداریم! بلند می گویم:کریم! ـ خانم داد نزن.مگه ما کریم؟..صبر کن…..ثبت نشده!… ـپس باید چی کار کنم؟… ـواییسا تا ثبت شه!… (سی دقیقه ی بعد) سلام آقا…برای آزمایش عدم اعتیاد اومدم… _بهتون نمی خوره معتاد باشید(با پوزخند)… _عرض کردم ، برای ازمایش “عدم” اعتیاد.انگار ادبیات ِ شما ضعیفه. _مثلا شما خیلی با ادبیات هستید؟ _مثل این که با شما نمی شه حرف زد…خانم ببخشید…برای آزمایش عدم اعتیاد اومدم… _ این جا دیگه این آزمایشو نمی گیرن…باید بری یه جای دیگه… _کجا؟ _نمی دونم!..ازون آقا بپرس. _ همون آقای بی ادب؟ _… ادامه مطلب
۱۱۸…درمانگاه کریم… ـثبت نشده!… ـپس باید چی کار کنم؟… ـواییسا تا ثبت شه!… (سی دقیقه ی بعد) سلام آقا…برای آزمایش عدم اعتیاد اومدم… _بهتون نمی خوره معتاد باشید(با پوزخند)… _عرض کردم ، برای ازمایش “عدم” اعتیاد.انگار ادبیات ِ شما ضعیفه. _مثلا شما خیلی با ادبیات هستید؟ _مثل این که با شما نمی شه حرف زد…خانم ببخشید…برای آزمایش عدم اعتیاد اومدم… _ این جا دیگه این آزمایشو نمی گیرن…باید بری یه جای دیگه… _کجا؟ _نمی دونم!..ازون آقا بپرس. _ همون آقای بی ادب؟ _… _آقا…با شماهستم آقا؟… کدوم آزمایشگاه باید برم؟.. _ (زیر لب) قپون! جا ادامه مطلب
داستان ازون جایی شروع شد که من دیگه نتونستم بنویسم و….مُردم. بذار برات بگم که آدم وقتی می میره چه طور می شه.البته فکر نکنی من خیلی چیز حالیمه ها..نه.اینا چیزاییه که من از دیروز تا حالا نصیب ِ مخ ام شده. آدم وقتی می میره…ضعیف می شه…گاهی گریه می کنه…کاری رو که دلش می خواد، نمی کنه یا اجازه می ده دیگران بهش اجازه ندن بره دنبال کاری که دلش می خواد…آدم ِ مرده…موقع حرف زدن با تلفن بغض می کنه و اون قدر هیستری می شه که دستاش خواب می ره.آدم وقتی می ادامه مطلب
اولین آخر ِ هفته
دو هفته گذشته است. دل ام می خواست روز به روزم را می نوشتم اما راست اش زبان نوشتن ام بند آمده بود. شهر آن شبی که رسیدیم شبیه همه جا بود. اتوبان اش شبیه اتوبان، خیابان اش شبیه همه ی خیابان ها و آدم های اش شبیه همه ی آدم ها خب! هیچ احساس جدید و تازه ای برای ام نداشت. فردا صبح اش “آبی ” جان به تلگرامم پیغام داد و یک ساعت بعد با یک قابلمه پر از آش رشته و چند تا سیب زمینی و پیاز و رب و برنج آمد ادامه مطلب
“ما”نترال نامه!
خسته نشدم از بیست و چهارساعت توی راه بودن اما مضطرب حال ِ ترنج و تورج بودم مدام. از چند ساعت قبل از پرواز نباید به شان غذا و آب می دادم و همین دل ام را مچاله می کرد. توی کل پرواز هم هر دو تای شان روی پای ام بودند!…احساس می کردم اگر بگذارم شان کف هواپیما قلب شان از صدای موتور می ترکد! می دانم من از آن آدم هایی هستم که اگر بچه دار شوم احتمالن نمی گذارم روی زمین راه برود چون زمین سفت است!..یا نباید کسی بغل اش کند ادامه مطلب
بیست و سه کیلوگرم زنده گی!
زنده گی ات را جمع کنی توی بیست و سه کیلو؟ آخر بیست و سه هم شد عدد؟…بیست و سه کیلو زنده گی برای یک انسان سی و سه ساله مثل این است که بخواهی سیب زمینی سرخ شده درست کنی با نیم گرم سیب زمینی! شوخی می کنی؟ دو تا کت گرم گذاشتم و چند تا شلوار و حوله و چند تاتی شرت و دو سه جفت کفش و چمدان را با ترازو کشیدم و دیدم شده بیست!…همه استیصال ام را دیدند و گفتند: “قربانت برویم فدای ات بشویم درد و بلای استیصال ات ادامه مطلب
بغض بیسکوییتی
یک پنج شنبه ی تعطیل توی تقویم. چشم های ام را می بندم و فکر می کنم که چه کنم؟…”نازی”!…این که اصلا فکر نمی خواهد. چند ماه است که آن قدر درگیر تاتر و کار و کوفت و زهر مار بوده ام، نه من توانسته ام بروم خانه اش و نه او توانسته بیاید . قبل از آمدن اش می روم و شش جور دنت مختلف و پاستیل های جورواجور و لواشک های رنگ به رنگ برای اش می خرم. هم می دانم که دوست دارد و هم ما دو تا اصلا رسم داریم که ادامه مطلب
فلون روز فلون ساعت
برادرک ساعت هشت صبح زنگ زد. گوشی را برداشتم و بی این که سلام کنم با خنده گفتم :”بهههههههههههههههههههههههههههههههه”…حرف ام را قطع کرد که :” بع بع کردنت رو بذار برای بعد خواهرک گوسفندی ام!…فقط سریع بگو پروازت چندم فروردین و دقیقا چه ساعتیه!” گفتم فلان روز وفلان ساعت. چرا؟…شنیدم که به یک نفر دیگر آن طرف گفت:”آقای فلونی، من فلان روز و فلان ساعت نمی تونم شیفت باشم. یک روز قبل اش و یک روز بعدش هم نمی تونم.آخه خواهرم داره می ره…”. بعد هم سریع از من خداحافظی کرد و قطع کرد. من ادامه مطلب