وسایلم را که جمع می کردم از پشت پارتیشن امد طرف میزم و روبرویم ایستاد.دست هایش را کرد توی جیب اش و با کمی من من گفت :” باران تصمیم گرفتم قراردادت رو تمدید کنم”.همان طور که سیم لبتاب را دور دستم میپیچیدم بدون این که نگاهش کنم گفتم:” برام مهم نیست”.گفت :” میدونم فقط خواستم بدونی”.بی تفاوت نیم نگاهی به صورت اش انداختم تا شاید چشم هایم به چشم هایش بیفتد و زبانم به تشکر باز شود.اما نشد.واقعا خوشحال نشدم ریمیا. بیشتر یک جور حس ِ گندیده و خنده دار بود. با همان دست ادامه مطلب

می ترسم از وقت هایی که نوشتن هم خوبم نمی کنه و نمی دونم چی کار باید بکنم. می ترسم از وقت هایی که می خوام هر چی “سم” توی سَرَم هست رو بالا بیارم توی وبلاگم اما فقط “احساس” تهوع دارم و بدنم سر می شه. می ترسم از وقت هایی که می پرسن “چته” و هیچ ندارم بگم . می ترسم از جمعه هایی که کل روز رو می خوابم و صبح شنبه باز دیر می رسم سر کار.. می ترسم ریمیا…از این باران ها کم کم دارم می ترسم… من حرکت ِ ادامه مطلب

نه اگر خدایی بود باید می دانست که وقتی به بابا زنگ می زنم و پشت تلفن از درد گریه می کند چه میگذرد از من…چه می گذرد به من… نه اگر خدایی بود نمی دانست که نفس کشیدن هم یادم می رود…؟ نه اگر خدایی بود حداقل به این فکر می کرد که وقتی بابا قطع می کند من باید چه شماره ای را بگیرم و از درد گریه کنم….. نه..من میدانم …..توی ِ آن “یکی بود یکی نبود” هایی که بچه گی هایم بابا برایم میخواند……آن “یکی” که نبود…همان خدا بود!

نیم ساعت دیگر جلسه شروع می شود .جلسه با کلیه ی “عوضی “های موجود در شرکت!(بعله البته که خودم هم جزوشان هستم!) آقای “ی” ، مستر “دال” ، خانم “الف” یا ” علف”! و شوهر بی سوادش آقای “ف”.دیدن ِ همه ی این جانور ها آن هم توی یک زمان و یک مکان ، صبر جزیل می خواد و آرامشی خرواری. *** از صبح که سوار ماشین شدم ، دارم روی خودم کار می کنم..یک موزیک ِ عجیبی را مدام گوش می دهم و …با آن بلند بلند می خوانم…”منو به حال خودم بذارین مردم…من ادامه مطلب

صبح میان ِ صحبت های “همکارانه” ، خیلی اتفاقی متوجه شدیم که مسیرمان یکی است و قرار شد روزهایی مثل امروز که ماشین ندارم ، ایشون من رو تا مسیری برسونند.هنوز یکساعت هم نگذشته که توی مسنجر می زند که :” خانم فلانی ، ببخشید میتونم شما رو ته ِ کوچه بغل کنم؟” چشم هایم مثل پاپ کورن “پاپ” می زنند بیرون.باورم نمی شود که این قدر بی پرده حرف بزند.با خودم می گویم این هم نتیجه ی شوخی و بگو بخند های صبح.چه جسارت ها!..بعد هم یک طرف دیگر خودم می گوید این آقای ادامه مطلب

خواب میدیدم که دخترکان آپارتمان یکی یکی سربریده میشوند!فقط پنج تای دیگر باقی مانده بودیم و مثل سگ میترسیدیم.من گفتم چاره اش این است که تنها نمانیم.همه ی این هایی که کشته شدند تنها خوابیده بودند.دخترکان قبول کردند و دو به دو شدیم و آن ها رفتند خانه های شان و من تنهاماندم!..برگشتم توی خانه و داشتم از ترس سکته می کردم که از خواب پریدم.ساعت سه بود.کورمال کورمال رفتم طرف هال و همه ی چراغ ها را روشن کردم.همه ی چراغ ها..دستشویی ، حمام …حتی تراس ، که مبادا قاتل از جشم هایم پنهان ادامه مطلب

مثلا یک کافه ای باشد همین کنار ِ شرکت ، دورتا دورش شیشه ،طبقه ی هشتادم یک برجی .تا صبح هایی که مثل برج زهر مار از خواب بیدار می شوی و بی آرایش از خانه می زنی بیرون یک راست بروی آن جا.همان روزهایی که زوج است و بی ماشین هستی و از جلوی در خانه هدست را تا بعد از پرده ی صماخ ات فرو می کنی توی گوش ات و تاکسی ها را دو نفر دو نفر حساب می کنی که حرارت ِ بدن ِ هیچ غریبه ای نگیرد به پَر ِ ادامه مطلب

چند روز پیش ، من به برادرک : “نبینم راپورت ِ در ِ ماشین رو به مادرک بدی ها!…من می دونم و تو!” برادرک شاخ شد که :” من دهن لق ام؟..من تابلو ام؟..من گاگولم؟…من گلابی ام؟..من خرم؟…نه آخه من منگولم؟!” ***** دیروز مادرک موقع خداحافظی ِ من :” تو رو خدا مامان جون یواش برو…رسیدی خبر بده…کامیونی چیزی یه هو می خواد بپیچه اون لاین ، می زنه به درت!..مثلا می گم!!” من : برادرک: rage comics

اولین تصادف عمرم و کامیونی ِ خر که فرار کرد و ضربان رو به space من و در ِ اوراق شده ی ماشین یک طرف ،این که کسی نگرانت باشد و مدام بپرسد که “خودت چیزیت نشد” و اخر هم بعد از زر زر های تو بابت ماشین بزند توی گوشت که “عوضی اگه مرده بودی ماشینت به چه دردی میخورد؟” یک طرف!

دریابیدن .۱.:.یک هفته که پنج و نیم صبح بیدار شوی و ببینی بغض داری ،با ناراحتی در می یابی که دلت آشوب است. دریابیدن.۲.بنشینی پشت میز آشپزخانه و سرت را بگذاری روی بدن ترنج که لم داده روی میز آشپزخانه ، و نه تلفن جواب بدهی و نه موبایل و نه زنگ در…با تاسف درمی یابی که سنگ دل شده ای. دریابیدن.۳.راه که بروی توی خانه مدام و هی هیستریک وار لباس عوض کنی و دوباره طول و عرض خانه را تند تند قدم بزنی ، خوب در می یابی که اعصابت خط خطی شده ادامه مطلب