فضا فضای انگشتر الماس ام را ببینید و لباس میلیونی ام را کیف کنید بود(.نه خیر من نه انگشترم از ان چیزها بود و نه لباس ام از ان چیزک ها.بنده وصله ی ناجوری بودم و برای کاری رفته بودم.خیر من خدمتکار نبودم….چه قدر حرص فکر خواننده را بکنم!پیرم کردید !) نمی دانم چی چی جون برگشت به کدام جون با هزار قروکرشمه و تاب و مژک مژک زدن گفت:”چی چی جون فمیدی پورشه پانمارا خریدیم؟!”.کدام جون هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت:”من حامله م”! (به این برکت!!).این یعنی کدام جون خفه شود ادامه مطلب

کاش کر نبودیم و آن شبی که گفت :” بگم …بگم؟؟” …الف بعد از گاف اش را هم شنیده بودیم !

خانم طبقی اولی اسم اش نسرین ایشان می رفتند و من می ماندم با این سوال که چرا واقعا سه بار؟…چرا نه یک بار؟..چرا تا دیشب که وارد پارکینگ شدم

یک جور حرف های خاص توی کله ام و دلم ، دارد تبدیل به یک توده ی ناجور و بزرگ می شود .شبیه همانی که توی سینه ام دارم و گهگاه درد می کند!(.اصلا شاید این همان است که از توی دلم باد کرده و مثل بالون آمده بالا و توی سینه ام گیر کرده .یا توی سرم سنگینی کرده و ته نشین شده توی سینه ام!) که دلم می خواهد بنشینم کنار ِ _ ای بابا…آخه این فکرا _ آره می فهمم.منم همین _ یه کم عقل ات رو اگه به _عزیییزم آخه چرا ادامه مطلب

صبح.ساعت هفت هم نشده بود. آقای همسایه ی واحد ِ کناری ، طبق معمول ِ همه ی جمعه ها ، فریادی کشید و بعد هم صدای جیغ ِ زن آمد و بعد هم مثل همیشه چیزی توی خانه شان با صدای مهیبی شکست . شبیه یک دست بشقاب ِ چینی ِ سنگین که از فاصله ی چند متری رها شود پایین.(شاید هم صدای ِ دل ِ زن بود که ریخت ! تعجب می کنم که هنوز ظرفی و دلی توی خانه شان باقی مانده آیا هنوز؟).من با هراس ِ این که گرمی ِ هوای این ادامه مطلب

سوشی…پنیر کمامبغ…شراب…. زمین اگر گرد باشد…اخر خط استوا مانندت هستی و همزمان اول خط هم.

آخرین میهمان هم که می رود ، نزدیکی های خانه که می شوم فکر این که همان طور که از پله ها می روم بالا دست جوجه اردک های من ( بعد از اجرای جوجه اردک های من…شما من را تحت تاثیر بالاخره امشب راحت می خوابم. تا پنج شنبه نیکول ایپاد را می چسبانم به سینه ام و بعد می بوسم اش.چند تا پله ی آخر را می دوم.دلم یک شام ِ تپل می خواهد حالا! _____ پ.ن.۱. ممنونم فنجون عزیز.تو افتخاری ترین و بهترین میهمان ِ نمایش ِ من بودی. چه قدر خوشحال ادامه مطلب

نیکول مریض شده.هزار جور دستگاه برای مشکلات قلبی و بیماری های دیگرش به او وصل کرده اند. دکتر ، خارج شدن اش از منزل را قدغن کرده. “من” اگر بودم ، نصف ِ نصف ِ این اتفاق ها برای ام می افتاد ، نمایش که هیچ ، آدم های دور و برم با خدای شان را هم تعطیل می کردم و می نشستم رو به قبله که” آهااای مردمی که تعطیل تان کردم…آی خدایی که تعطیل ات کردم…به دادم برسید!” نیکول اما یک “باران” نیست! به شوهرش گفته که برای مان ایمیل بزند.(بله حتی تایپ ادامه مطلب

همان طور که با بهار حرف می زنم،روی جلد مجله های کیوسک روزنامه فروشی را یکی یکی چک می کنم. مامان ات هنوز دارد حرف می زند اما من بی این که حواسم باشد با هیجان از آقای فروشنده می پرسم :” مجله ی زیبایی دارین؟”.بی این که سرش را بلند کند می گوید :” همون پایینه!”..دوباره نگاهی به آن پایین می اندازم و صدای ام را که از هیجان می لرزد بلند می کنم و داد می زنم که :” نیست نیست…می شه بیاین نشونم بدین؟”.مامان ات هنوز دارد حرف می زند ( حالا ادامه مطلب