یک ماه و نیم است که من هرروز می پرسم “خوبی بابا؟” و بابا حتی یک بار هم نشده محض دل وامانده و بی صاحب من بگوید”خوبم!”. “شانه درد” درد ِ جدید ِ خانه ی پدری ام است!. یک جور درد ِ موزی و نان استاپ که از بابا هیچی باقی نگذاشته. قوی ترین مسکن ها و کورتون و مورفین و هر آن چه که هر کس گفته را امتحان کرده، اما درد درست همان جوری به شانه اش چسبیده که دست اش! یک جور پماد گیاهی از دوستی برای اش گرفتم و گفتم بگذار ادامه مطلب
منو جوری بغل کن که…
تا وقتی با صدای بلند نگفتی” قشنگه مگه نه؟” ، من آن “قشنگ” را ندیده بودم. داشتیم توی آن “قشنگ” می راندیم و من اگر به خاطر سوال تو نبود نمی دیدم اش. دو روز است که همه جا برف وار قشنگ است اما من فقط مثل هیپنوتیزم شده وار ها، چشم های ام باز است و نمی بینم. دست های ام را که گرفتم جلوی صورت ام و زدم زیر گریه که “چیزی کم دارم و نمی دانم چیست”، دروغ گفتم. می دانم. عشق. عشق ام کم آمده. من دختر ِ گذراندن روزهای بدون ادامه مطلب
علی چپ نوشت
بلاگ اسکای که باز شد تازه فهمیدم چه قدر دلم تنگ شده بود برای ات “اینجا”ی لعنتی. همین چند روز پیش بود که فکر می کردم به این که چه طور باید نوشت اصلا؟ مگر من جمله می توانم بسازم از یک مشت تصویر و فکر؟ نوشتن سخت است و کار من نیست و چه طور تا حالا بوده؟ اما امشب آن قدر غلت زدم و خوابم نبرد و آن قدر خوابم نبرد و غلت زدم تا فهمیدم باید نوشت. کنفرانس سه روزه شد یک روز و آن دور روز به عمر من اضافه شد ادامه مطلب
کسی باید باشه باید…
می گوید:” با یه نفر حرف بزن اروم شی ” و بی اختیار، بی این که به کلماتم فکر کنم می گویم:” اگر نرگسی بود شاید…اما نیست…نیست…نیست…نیست”. هر کدام از نیست هایم بلند تر از قبلی ست. فریاد تر از قبلی ست. سکوت می کنیم اول و بعد او هنوز سکوت است و من بغض. “بغض”! فکرش را بکن. این چند روز کذایی ، خبری از بغض و گریه نبود و خودم متعجبم. نه که نخواسته باشم، نه. اما بی خیالی و بی حوصله گی و غمگینی و عصبی بودن ، به بغض و آه ادامه مطلب
من می خوام پیاده شم…
دوباره همان حس ِ گند ِ ریختن ِ کل ِ دل ِ آدم توی کمتر از یک ثانیه. باز همان حس گاف و ه ی ِ نچسبیدن هیچ چیز حتی نفس کشیدن به آدم. مثل همان باری که پیش نازی بودم و به تو زنگ زدم و دل ام هری شد و مزه ی دهان ام تلخ شد و تا صبح خوابم نبرد و مدام غلت زدم و وقتی نازی پرسید چه مرگ ام است گفتم:” راست نمی گه و نمی فهمه که می فهمم”. فکر می کردم که این چند روز که می آیم ادامه مطلب
هنوز بعد از پانزده سال نقاشی کشیدن، تمام شان که می کنم و می روند روی دیوار، می نشینم روبروی شان و به شان زل می زنم و یادم می آید که آن تکه اش را وقتی می زدم داشت باران می آمد و آن تکه را آن شبی زدم که زهره جون سرفه می کرد و آن گوشه را آن شبی زدم که در حد مرگ خسته بودم و خواب ام می آمد و گوشه گوشه ی تابلو برایم می شود دفتر خاطرات مصور. صبح روز بعدش هم که بیدار می شوم همیشه داستان ادامه مطلب
be my Alex
“سیروس” هم اتاقی ام است. اسم دیگرش “الکس” است. نمی دانم می شود اسم اش را “همکارم” هم گذاشت یا نه اما “هم اتاقی” قطعا هست. دوره ی مدیریت اجساد که تمام شد قرار شد برود و کنار انباری مستقر شود اما من گفتم که تا رییس جدیدم نیامده اتاق ام آن قدر بزرگ هست که دو نفر داخل اش بنشینند. روزهای اول کمی بودن اش سخت بود. مخصوصا این که صندلی اش روبروی میزم است و انگار هیج کاری جز زل زدن ندارد بعضی وقت ها. اما بعد کم کم مثل همه ی چیزهای ادامه مطلب
بچه ها مچکریم!
این یکی مطب از آن یکی شلوغ تر است. خدا را شکر که ما دو تا صندلی داریم و نشسته ایم و خدا را شکرتر که انسان پیر و فرتوت و طفلکی ای دور و برمان ایستاده نیست که وجدان مان درد بگیرد و بخواهیم بلند شویم و جای مان را بدهیم به اش. همه ی آن هایی که ایستاده اند جوانند و خوش تیپ و مطمئنم که هیچ کدام شان مثل من درب و داغان نیستند. دست به سینه نشسته کنارم و با آن ابروهای مشکی و پهن اش طوری اخم کرده که آدم ادامه مطلب
وقتی فقط از یک نفر، نه یک نفر ِ غریبه…که شاید آشناترین و نزدیک ترین ات، انتظار داری که درک ات کند و به ات احترام بگذارد و جواب ات را با داد و فریاد می گیری و دوباره همان قصه ی غصه دار ِ همیشگی ِ تو و خانواده ات شروع می شود و همان زخم همیشگی ات سر باز می کند و دردش تا مغز استخون ات می پیچد، دل ات می خواهد پای ات را بگذاری روی گاز و عقربک برود روی صد و بیست و با همه ی هیکل ات فرو ادامه مطلب
مطب را گذاشته ایم روی سرمان. با این که از شش صبح علاف امتحان تف بودم و مجبور شدم یک بار بروم خانه و دوباره برگردم برای قسمت شفاهی و تمام مدتی که توی مطب منتظر برادرک بودم چرت زدم و کلافه بودم، اما وقتی رسید انگار همه ی روز را یادم رفت. اپلیکیشن های زد ِ جدیدش را نشانم می دهد و من یا دهانم عمودی از تعجب باز می شود و یا افقی از خنده. موبایل را می گیرد روبروی اش، طوری که انگار می خواهد از خانمی که روبروی مان نشسته عکس ادامه مطلب