تحقیر شدن بد است. چه حق ات باشد چه نباشد. اندازه اش مهم نیست. چرا و چند و چون اش مهم نیست. حتی مطمئن نیستم که “تحقیر کردن” هم به بدی “تحقیر شدن” باشد. “تحقیر کردن” یک فعل مزخرف است که تا وقتی تو مفعول اش نباشی نمی فهمی اش. این هم مثل خیلی از اتفاقات دیگر زنده گی، یک دفعه و بی این که خبر کند می افتد. مثلا یک ساعت ورزش می کنی و بعد هم یک دوش عالی می گیری و برمی گردی خانه و یک دفعه…یک دفعه تحقیر می شوی!! …آن چنان که با وجود یک هفته بی خوابی تا صبح نمی خوابی و به این فکر می کنی که “چرا واقعن؟”
این وورک شاپ لعنتی و آن یکی ِ دو هفته ی دیگر جان برای ام نگذاشته. نه خواب دارم و نه خوراک. اسم اش را می گذارم “درد خسته گی”! این درد با یک روز استراحت آن چنان گورش را گم می کند که معلوم نمی شود از کجا آمده بود اصلا از اول. اما این درد ِ‌از دیشب ام…که حتی اسم هم روی اش نمی توانم بگذارم…فکر نکنم خوب شدنی باشد.
تحقیر شدن تلخ و دردناک است. خیلی.

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    دختر نارنج و ترنج *** نمی دونم باید چی بگم؟ واقعا نمی دونم باران………………. ***
    معصومه *** من نفهمیدم چی شد ؟! کسی دوباره ؟ دوباره سرطان ؟ ***
    ستاره *** لعنتیییییییییییییی:((((((( یه روز پزشک بابای منم همینا رو گفت، سرطان ریه… بابای منم جنگید، با یه حریف خیلی خیلی قوی تر از خودش. جنگید و تسلیم شد و رفت… ***
    سعیده *** خدا شفاشون بده.این سرطان لعنتی از کجا پیدا شده همه خانواده هارو درگیر کرده. پدر منم باسرطان رفت، ولی خداروشکر خیلی زجر نکشید،‌ یه دکتر مهربون دارو رو اشتباهی وریدی تزریق کرد و در عرض دو روز راحتش کرد. روح پدرت شاد باشه عزیزم ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *