بچه ها با اولین شات گرم می شوند و شروع می کنند. من یک و دو را می روم بالا و بعد چشم می چرخانم و صندلی ِ خالی ِ گوشه ی کلاب را نشان می کنم و به زور از لای جمعیت رد می شوم و می نشینم. احساس می کنم امن ترین جای دنیا را دارم آن گوشه. دینگ دینگ ِ وایبر چند ثانیه بعد.” behind you”. برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم. لبخند می زند. بی زحمت و تلاش به دل ام نشسته. خم میشود و پیشانی ام را می بوسد و می پرسد بهترم؟. توی خودم می گردم ببینم ازین کار ناراحت شده ام یا نه. “نه. به هیچ وجه”. شات بعدی را میهمان میشوم. شل می شوم…حرف می شوم. حرف می شوم. حرف می شوم…شل می شوم…
چند قدم عقب عقب می رود و دست اش را دراز می کند سمت ام. می توانم لبخند بزنم و حماقت کنم و بگویم ببخشید من با مردان نامحرم خوش تیپ و خوش بو نمی رقصم چون متعهدم!… دست ام را می گذارم توی دست اش و توی کمتر از ثانیه می چسبیم به هم. می گویم:” ببخشید من چون متعهدم، فقط با مردان خوش تیپ و خوش بو می رقصم”!…می خندد. می رقصیم. می گوید رقص از کجا یاد گرفته ای؟…می گویم تاتر!…می چرخیم…می رقصیم… می رقصیم…می رقصیم… یک لحظه نمی دانم حواس من نیست یا حواس او یا حواس هیچ کدام یا حواس هر دو مان که روی لب های ام حس اش می کنم. می خواهم سرم را بکشم عقب اما لذت اش نا گفتنی ست. عشقی در کار نیست…رابطه ای در کار نیست…خاطره ای در کار نیست…صرفا لذت محض است و بس. رها می کنم خودم را. “مردانه” وار. “یک باره” وار. از او هم همین قدر مطمئنم. که به حساب هیچ نمی گذارد یک بوسه ی مست را. هیچ کلمه ای رد و بدل نمی شود…در آستانه ی ویرانی و آشفتگی ام از کاری که کرده ام اما پشیمان نه. می دانم که خواهم دیدش به خاطر میتینگ ها و هزار تا فیلد مشترک کاری مان و فکر می کنم که نکند قضاوتم کند. اما هر چه بیشتر می گذرد، بیشتر به اش اعتماد می کنم. خیلی راحت می توانست چند بار دیگر اتفاق بیفتد. اما همان یک بار بود. بعدش فقط لبخند بود و رقص و شوخی…
بچه ها کم کم جمع می شوند که برویم. ساعت نزدیکی های چهار است. کنار خیابان منتظریم تا پسرها تاکسی بگیرند. دست اش را می اندازد دورم و می پرسد که بی اخلاقی اش را می بخشم یا نه؟…نگاه اش می کنم و می گویم اسم چند ثانیه لذت را بی اخلاقی نمی گذارم چون می شناسم اش و می دانم که کیست و چیست و مهم تر از همه این که خودم را می شناسم و تکلیف ام با همه ی دنیا و آدم های زنده گی ام معلوم است و می دانم چه می کنم و چه نمی کنم. می گوید “اعتماد به نفس و محکم بودن ات توی گفتن احساس ات نفس آدم را می گیرد”…می خندم که” عطر شما هم!”…چشمک می زند که :”موهای تو هم”….می گویم ” what happens in Vegas”….بلند می خندد که ” for sure stays in Vegas”…
مهدیس *** باران خوبم میدونی ف و بابا دلشون میخواد تو وافعأ “زندگی”کنی نه اینکه فقط زنده باشی؟ سخته دلتنگی برای عزیزانی که رفتن میفهمم اما لبخند تو و لذت بردنت می تونه بهشت رو براشون زیباتر کنه . *** بلی بلی…یک عکس چهارنفره:)
مینروا *** فدات شم اینجوری غصه نخور … *** حالا چه کنیم؟ با یه browser دیگه امتحان کردی؟
سایه *** کاش دست کشیدن از زندگی به راحتی بیان کردنش بود 🙁 *** من عکس رو با یه جعبه شیرینی بفرستم دم ِدر ِ ایمیلت… اشتی می کنی؟
اون نیست *** شروع خوندن ِ وبلاگ از روزهایی بود که از “ف” می نوشتی.. و در تمام طول خوندن، آهنگ “هفته ی خاکستری” فرهاد پخش میشد! *** حتمن
مهسا *** ***
zainab *** سلام آیا این پست عکس دارد که من نمی بینم ***
zainab *** بلی بلی…یک عکس چهارنفره:) ***
zainab *** جدی؟؟؟؟؟! من نمیتونم ببینم عکس رو ***
[ بدون نام ] *** حالا چه کنیم؟ با یه browser دیگه امتحان کردی؟ ***
*** بلی امتحان کردم با همه اش امتحان کردم ولی نیومد. با فیلتر شکن بی فیلتر شکن.. اصلا قهرم ***
*** من عکس رو با یه جعبه شیرینی بفرستم دم ِدر ِ ایمیلت… اشتی می کنی؟ ***
*** آری.. اگه بفرستی عکس رو خوشحال میشم ***
*** حتمن ***