دار و ندارم

از صبح که با بابا تنها بودم، حتی یک دقیقه هم نشد که بروم توی یکی از اتاق ها و بغضم را خالی کنم. این یعنی بابا حتی یک دقیقه هم از صبح نخوابیده. از درد. این یعنی بغض من یک ثانیه هم قطع نشده. از دیدن بابا و حال و روزش. این یعنی بابا آن قدر توی همین دو هفته ضعیف شده که یک دقیقه هم نمی شود تنهای اش گذاشت . و همه ی این ها یعنی که بدجوری همه چیز به هم ریخته است. حالا با برادرک و مادرک رفته اند سِرم امروزش را بزنند و من می خواهم سَرم را بکوبم توی دیوار. انگار که از صبح منتظر همین یک لحظه تنها شدن بوده باشم، با همه ی انرژی ام دارم اشک می ریزم. خاطره ها شده اند بلای جانم و نمی توانم به شان فکر نکنم.
آن روزها..خیلی دورها…از دانشگاه یا موسسه که برمی گشتم و خسته بودم، بابا همیشه پاهای ام را ماساژ می داد و حالا من از صبح دارم پاهای زرد و سرد و کم جان بابا را ماساژ می دهم اما هیچ به هیچ. نه. دست های من به خوبی ِ دست های بابا نیستند که بعد از پنج دقیقه خوب شود. نه دست های من قدرت دست های بابا را ندارند…
دل ام می خواهد یکی بیاید و زنده گی ام را برای خوب شدن ِ بابا بخواهد و من بی درنگ همه اش را بدهم و من خلاص شوم از دیدن ِ دردکشیدن بابا و بابا هم خلاص شود از درد داشتن…

یک نظر برای مطلب “دار و ندارم”

  1. ناشناس

    پرنده گولو *** ای جانم به فدای غم ات دیگر بلد نیستم سکوت کنم … *** به خاطر حرف و کامنت تو بود که حالا توی اتاق بابا بوی گل از در و دیوار …:) ممنونم
    سیمین (…) *** بغضی دارم که دستامو بی حال میکنه و نمی ذاره چیزی بگم… باران باران باران *** خودمم مثل سگ می ترسم ثانیه به ثانیه. نه مثل یه سگ…مثل یه گله سگ می ترسم اصلن. دورشیم. مدام. هر ثانیه…
    مرمر *** عزیز دلم نمیدونم چی بگم *** منم لکنتم.
    شی ولف *** کاش میشد زندگی و سلامت را مثل پول کارت به کارت کرد. من زنده ام و سالم و نمی خواهم باشم. او باید باشد و زنده باید باشد… *** ممنونم مهسا جان. بله می دونم تو لطف زیادی داری عزیزم.
    مهسا *** باران جان با همه وجود از این فرصت ها استفاده کن. میدونم ممکنه از دستم حرص بخوری یا فحشم بدهی اما مهم نیست، من میگم خدا رو شکر که میدونی و امید واهی نداری و از این روزها بهترین استفاده رو می کنی. راستی اگر پدرت حساسیت خاصی نداره بالای سرش یا کنارش گلهای شب بو و نرگس و مریم بگذار تا با عطر اونها لحظه هاش رو سپری کنه. باز هم برای همتون صبوری و آرامش از خدا می خوام *** متاسفم برای تلخ نوشته هام. متاسفم. فقط متاسفم
    مخلص *** به خاطر حرف و کامنت تو بود که حالا توی اتاق بابا بوی گل از در و دیوار …:) ممنونم *** باباهایی که همیشه اولین و آخرین مرد ِ زنده گیامون می مونن
    فنجون *** همین درسته. من هم جای شما بودم، به جای فکر کردن به این که گذشته، چه چیزایی رو توی پنجه های زشتش له کرده و این که آینده،دهن گشادش رو برای بلعیدن کدوم خوشبختیم باز کرده، خودم رو تو آغوش حال رها می کردم و لبخند می زدم. پدرم هست و من این موقعیت رو دارم که به موهاش و به صورتش و دستاش بوسه بزنم و بهش خدمت کنم. چی بهتر از این؟ و مادری دارم و برادری و همسری و (معذرت میخوام) گور بابای چند روز دیگه یا حتی چند ساعت دیگه. وقت گریه که رسید، گریه هم می کنیم. ولی الان وقت خوشیه. ***
    سایه *** میترسم باران …. تحمل خوندن سطر ها و کلمات ات رو ندارم … مثلا آرام مینویسی اما توی همشون بی قراریه … قلبم تند تند میزنه وقتی اینجا رو هی چک میکنم … دستم خواب میره و چشمام بغض دارند … بغلش کن و ببوس … توی اتاقش سفره پهن کنید و دور همی غذا بخورید … اصلا؛ بوم نقاشی ات را بیاور و یه روز خوشحال و شاد بدون مریضی را نقاشی کن … من ضعیف ام ، اما تو دختر کولی و شیطون بابا ، خیلی قوی هستی … ***
    مهسا *** خودمم مثل سگ می ترسم ثانیه به ثانیه. نه مثل یه سگ…مثل یه گله سگ می ترسم اصلن. دورشیم. مدام. هر ثانیه… ***
    فتانه *** لکنت می گیرم این جور موقعها…هیچی نمی تونم بگم … 🙁 ***
    دلربا *** منم لکنتم. ***
    naji *** خوشحالم به حرفم گوش دادی باران عزیز بوی گرمابخش گل برای همتون خوبه مخصوصن پدر عزیزت (فکرمی کنم دیگه میدونی که هرروز میام اینجا رو سرمیزنم و برای آرامش همتون دعا می کنم) ***
    زالزالک *** ممنونم مهسا جان. بله می دونم تو لطف زیادی داری عزیزم. ***
    *** آخ باران….. تمام درد و غم و زجری که میکشی توی تنمه… داغونم ….. یه بار انقدر محکم گونه اش رو بوسیدم که با تمام بیحالی چشمای زردشو باز کرد و فقط نیگام کرد…. حالا فقط باید صبر کنم تا دوباره دیدنش…….. انگار با خوندن اینجا تمام دردهای چند ماه اخیرم رو دوره می کنم…. تو رو خدا تا می تونی ازش دور نشو……. ***
    *** متاسفم برای تلخ نوشته هام. متاسفم. فقط متاسفم ***
    *** سخته ..سخته بخدا…دیشب پیش بابا بودم .حالش خوب نبود..منو نشناخت.گوشاش نمیشنید .همش استغفار میکرد .ازمردن میترسید…دلم سوختتتتتتتتتتتتتتت بحال باباهایی که روزی سمبل اقتدار ماها بودن…خدایا مواظبشون باش..خدای بابای باران به اون کمک کن …مثل خانم فامیل که دوسال پیش سرطان لعنتی ریه شو تخریب کرد وقراربود ۳ماهه سفرکنه.. اما الان اثاری از بیماری نداره . ***
    *** باباهایی که همیشه اولین و آخرین مرد ِ زنده گیامون می مونن ***
    *** چی بگم باران بمیرم برات برای بابات … چی بگم ! ***
    *** عزیزم. میدونم ک اوضاع خوب نیست. اما خوبه ک میدونی خوبه ک از زمانت داری استفاده میکنی کی از آینده خبر داره باران جان؟ نبودن شاید و انشاالله خیلی از پدرت دور باشه خیلی خیلی دور ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *