بچه ها مچکریم!

این یکی مطب از آن یکی شلوغ تر است. خدا را شکر که ما دو تا صندلی داریم و نشسته ایم و خدا را شکرتر که انسان پیر و فرتوت و طفلکی ای دور و برمان ایستاده نیست که وجدان مان درد بگیرد و بخواهیم بلند شویم و جای مان را بدهیم به اش. همه ی آن هایی که ایستاده اند جوانند و خوش تیپ و مطمئنم که هیچ کدام شان مثل من درب و داغان نیستند. دست به سینه نشسته کنارم و با آن ابروهای مشکی و پهن اش طوری اخم کرده که آدم جرات ندارد جیک بزند. با آرنج می زنم به اش. محل نمی گذارد. دوباره می زنم. این بار هم. یک دفعه آن قدر محکم می زنم که نزدیک است از آن طرف صندلی بیفتد. من از دست و پا زدن اش برای نیفتادن می خندم و او از خنده ی من. می گویم:” الان کشتی شماره چند در حال غرقه؟”.از آن لبخند های پت و پهن می زند و با دهان بسته طوری که مثلا کسی نفهمد خیلی خنده دار می گوید:” خفه شو خواهرک سیل تو پله”. به لهجه ی مسخره ی فرانسوی اش می خندم. ایپادم را نشان اش می دهم و لب های ام را آویزان می کنم می گویم :” ببین دکتر به اسم خودش وی فی داره اما قفله”. زیر چشمی نگاهی به ایپادم می کند و زیر لب می گوید:”وی فی؟؟؟..خاک تو سرت کنن با این حرف زدنت. وی فی؟”. باز لب های ام را آویزان می کنم و می گویم:” سیل تو پلههههههه مون شوو. پسوردشو پیدا می کنی؟”. با اکراه مینی لبتاب اش را از کوله اش می کشد بیرون و غر غر کنان می گوید:” موشو یعنی چی؟”. می گویم:” یعنی عزیز ‌ِمن ،کَلَم ِ من!” و یک سقلمه ی محکم نثار پهلوی ام می شود. سرش گرم ِ “یافتن حفره های امنیتی” می شود به قول خودش و خیال من راحت ازین که سرش گرم است و از آن اخم های مشکی خبری نیست. فکر می کنم سه ساعت دیگر هم با این جمعیت نوبت مان نمی شود. برادرک سرش توی لبتاب اش است و من سرم توی لاک خودم. نمی دانم چه قدر می گذرد که با آرنج می زند به پهلوی ام که:” اینم رمزش …” . فکر می کنم شوخی می کند. با هیجان رمزی که می گوید را وارد می کنم و با دهان باز وصل می شوم. هنوز دهان ام را نبسته ام که به سه تا منشی ای که پشت میز جمع شده اند و دارند چیزی را توی مانیتور نگاه می کنند اشاره می کند و با یک طور ِ‌بدجنسی واری می گوید:” می دونی چی نیگا می کنن؟”.سرم را می اندازم بالا که نه. صفحه ی مینی مایز شده ای را باز می کند و صفحه ی کامپیوتر ِ منشی ِ‌مطب باز می شود روی لبتاب ِ برادرک. می خواهم داد بزنم از هیجان. باز هنوز توی کف ام که می گوید:” می دونی دکتر ماهیانه چه قد بابت این اینترنت لگن پول می ده؟…این صفحه ی پارس آنلاینشه و اینم صندوق پستی و..”. می گویم:”نههههههههه. دیگه چیا بلدی؟؟”.پوزخند مردانه ای می زند که” بابا اینا که بچه بازیه…اینا مال جلسه اوله، من حرفه ای ام”.دل ام می لرزد یک دفعه. بغض ام می آید. دوست دارم دنیا همان جا و همان لحظه فریز شود و ما وارد مطب نشویم. انگار که می فهمد توی دل ام چی می گذرد. لب تاب را می بندد و می گوید:” به کسی که نگفتی؟”. همه ی کامنت های این چند روزه می آیند جلوی چشمم که باران دل ببند به اون “اما”…اون “اما”. آرام می گویم “نه” و سکوت می کنیم.
اسم برادرک را می خوانند و من مثل فنر می پرم. دکتر سوال می پرسد و تست می کند. تست می کند وسوال می پرسد. یک ربع ِ‌تمام. بعد می نشیند پشت میزش و همان طور که دارد توی دفترچه ی برادرک چیزی می نویسد می گوید:” ممکن است خیلی ها با ام اس اشتباه اش بگیرند اما نه. ممکن است فلان و فلان باشد. یا حتی فلان اما ام اس…قطعا نه. نگران نباشید. دلیل ام هم این است و فلان است” و من دیگر هیچ چیز نمی شنوم. انگار دو تا بال در آورده ام و می خواهم پرواز کنم. برادرک چشم های اش دارد برق می زند و چهارگوش دارد به حرف های دکتر گوش می کند. من می خواهم فقط دکتر زودتر حرف های اش تمام شود و بدوم بیرون. از مطب می آییم بیرون و من یک دفعه مثل کنه می چسبم به اش و با بغض می گویم:” باید زودتر به دوستام بگم که خوبی…همه شون نگرانت بودن آخه…همه شون..گولو شیرین سیمین فرزانه نوشین شی ولف سارا هیما مهسا دریا قوقی مهسا شیدا مهدیس مرمر سایه شب زاد شاه بلوط فنجون زهرا پگاه زالزالک آلما دلی ناجی ترنج..کولی..کولی و خیلیای دیگه که یادم نیست.آهان آهان بهروز ِ غیر ِ صمیمی!”. خودم هم از این که اسم ها را این طوری پشت سر هم ردیف کردم خنده ام می گیرد. با دهان باز می گوید:” این جک و جونورا که گفتی کی ان؟؟؟..شاه و شب و فنجون و زالزالک و گرگ و قوقولی؟! بهروز ِ‌چی چی؟! “.دو تایی می زنیم زیر خنده. بازوی اش را می چسبم و می رویم سمت ماشین. زیپ کاپشن اش را می کشد بالا و با یک لحن ِ مسخره می گوید:”بله بله بهشون بگو در این شب عزیز، آقا عیسی مسیح حاجتمون رو داد!”. می ترکم از خنده. خودش هم. یک چیزهایی دوباره درباره ی اینترنت مطب دارد بلغور می کند و من بی این که گوش دهم فقط گونه ام را می چسبانم به بازوی اش و آسمان را نگاه می کنم و می گویم:” مرسی.مرسی. یک به نفع تو!”

یک نظر برای مطلب “بچه ها مچکریم!”

  1. ناشناس

    سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** اگر آتشی درون مان نسوزد انجماد نقطه مشترک تمام روزهای مان می شود از نگاه مان یخ می بارد و سکوت می نشیند روی تمام لحظه ها! اگر عشق نباشد زندگی به زیر خط ِ اعتبار می رسد و ثانیه ها بی ارزش و بی ارزش تر می شوند… باید عشقی باشد تا شوری، تا اوجی، تا از آغوش تو پروازی! ***
    شاه بلوط *** برای ادمی که زندگی رو این طور میبینه چی میشه نوشت که دلش گرم بشه اینکه بگی ایشالا همه چی درست میشه؟ ایشالا زندگیت پر از عشق میشه؟ قطعا اینا رو نمیشه گفت ولی خب میدونمبیشتر از من و بقیه تجربه کردی که دنیا پر از آدمهائیه که در لحظاتی که اصلا فکرشم نمی کنیم غافلگیرمون میکنن ***
    شیدا *** شاید فکر میکنی چرت میگم اما بارانی که من میشناسم که بر حسب تصادف یه چیزای مشترک اخلاقی داریم گره کارش با مشاور حل نمیشه چی میخواد بهت بگه که تا الان ندونی؟دختری که پر از امید بوده پر از انرژی بوده همیشه یه چیزی واسه دلداری دادن و پشت دیگران واستادن داشته خودش یه پا مشاوره باران تو احتیاج به مشاور یا قرص نداری دختر تو یه دوست میخوای لعنتی چرا نمیفهمی؟ یکی که حرفات و بهش بزنی پیشش گله کنی یکی که بهت تکیه نداده باشه تا نترسی که جلوش بشکنی و بیش خودش بگه بابا باران خودش مشکلداره چرا منم بشم یه غم دیگه براش یکی که قضاوتت نکنه پیشش از فکرات بگی از ترسات از خسته شدنات از همه چی حرف زدن و داری از خودت دریغ میکنی بودن یکی رو دریغ میکنی تا کی؟ نرگس دیگه بر نمیگرده بانو در کنار خاطرش یکی رو محرم بدون تو لیاقت ارامش و داری لیاقت یکی دو ساعت یه بند گله کردن و یکم اروم شدن رو داری نمیدونم دوروبرت کیا هستن که بتونی روشون حساب کنی خودمو میذارم جات میبینم اینکه بگم من برات هستم دردی رو دوا نمیکنه منم اگه بودم شاید یه غریبه ی وبلاگی رو دلم نمیخواست یه جنس واقعی میخواستم به ما مجازی ها که راه واقعی شدن نمیدی یکی از واقعی ها رو برای خودت انتخاب کن گلم همه این روزا میگذره و این توئی که انتخاب میکنی چقدر سخت بگذره ***
    g.blue *** hame chizhaye donya ro gedai kon be joz eshgh ***
    سایه *** بعضی حس ها حیف اند برای نابود شدن… کاش می شد همه چیز را تعمیر کرد که بشود مثل روز اولش… به درک که دنیا یکنواخت می شد… حالا که این همه یکنواخت نیست و با بالا و پایین رفتنش پیر همه را در آورده مثلا خیلی خوشمان میاید ازش…. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *