دو نفر توی صف بودند. دیرم شده بود اما نینو آن روز عاشق ِ نان ِ “چنگک” شد به قول خودش و ساعت هفت صبح مسیج داد که “شغی می شه چنگک بخری امروزم؟” و من دوباره روانه ی چنگکی شدم. پسرک پشت اش به مشتری ها بود. چند تا نان از توی تنور بیرون آورد و تا برگشت و چشم توی چشم شدیم ، ابروهای اش رفت بالا و شیطنت وار خندید. نان ها را داد به دو نفری که جلوی من بودند و آن ها را روانه کرد و من ماندم بی نان. خیلی بانمک خندید و گفت:” سلاام مشتری ِ نه خیلی جدید. دیروز نیومدی”. نه خیلی جدیدش سر ِ ذوق ام آورد. گفتم :” چه طور خاطرتون می مونه این همه مشتری…کی کِی میاد و کی کِی نمیاد؟”. برگشت و تنور را نگاه کرد که ببیند نان من آماده شده یا نه و دوباره برگشت و با خنده گفت:” آخه ما مشهدیا خیلی زرنگیم..البته تهرانیا هم زرنگن”. سقف را نگاه کردم و سرم را روی شانه ی راست و بعد چپ خم کردم و با خنده گفتم:” اتفاقا اصفهانی ها و شیرازی ها و جنوبی ها و شمالی ها و …صبر کن ببینم…اتفاقا همه ی مردم ایران همین رو درباره ی خودشون می گن…فقط نمی دونم این همه زرنگی چرا ثمر نمی ده و وضعیت روز به روز “زردرنگ” تر می شه عوض سبزرنگ!”. خودم هم نفهمیدم چه گفتم. آن بنده خدا که دیگر هیچ. دوباره برگشت و یک نان از تنور درآورد و گذاشت جلوی ام و انگار که ده سال است من مشتری شان هستم ، خیلی صمیمانه گفت:” راستی خوب شد اومدی..کارت داشتم!” ذهن ام شروع کرد به دری وری نثار کردن به خودم که آخر دخترک، بیماری؟ اول صبحی با این پسرک جوان لام و الف و سین می زنی که حالا “راستی کارت داشته باشه”! می گویی و چشمک می زنی و می خندی با این طفلک معصوم و چه می دانی توی دل اش چی می گذرد.
سنگ ها را از روی نان برمی داشتم و با هر کدام که به کف زمین پرت می کردم یک بد و بیراه جانانه هم نثار خودم می کردم. اما نمی دانم چرا دلم نیامد اخم کنم و سنگ باشم و مثل سگ بزنم بیرون. نان را تا کردم و با لبخند گفتم:” بله بفرمایید”…کفش های اش را نگاه کرد و بعد هم زیر چشمی آن یکی “همکارش” را و بعد خم شد سمت من و با خجالت گفت:” چون شما خانوم با کلاسی هستید و خیلی مدرن و امروزی هستید!…می شه نظرتونو بپرسم ..درباره ی خانواده ی اون دختری که خونه ی اون وری کنار فلان جا زنده گی می کنن …اخه دارم تحقیق می کنم از همسایه ها”. تنها صدایی که توی سرم پیچید این بود که “واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟!!!!!”. تمرکز شدیدی کردم که نخندم و بعد طوری که به دل نگیرد گفتم:” آقا من متاسفانه کسی رو نمیشناسم اینجا. آدم های ساختمونمون رو هم به ندرت به جا میارم وشناسایی می کنم چه برسه به این کوچه و…ببخشید واقعا. نمیتونم کمکی کنم”. عینک ام را از بالای سرم آوردم پایین و خداحافظی کردم. دوباره از پشت سرم آمد و همان طور که می رفتم سمت ماشین داد زد که” نه بابا…مهم نیست…شما چرا معذرت خواهی می کنی..مواظب خودت باش تو رو خدا…”!…”توروخدا” من را منفجر کرد باز از خنده و او درست مثل دوروز پیش همان جا ایستاد تا ماشین را روشن کنم و راه بیفتم و من تا وسط های یادگار هنوز می خندیدم.
یک نظر برای مطلب “من ِ نانوا پسند-دو”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
مهدیس *** کیف منگو رو خریده بودی یحتمل موتیواسیون من هم بیشتر میشد! *** موتیواسیون کل ِجامعه ی نسوان چه بسا!
سارا *** موتیواسیون کل ِجامعه ی نسوان چه بسا! *** سارا سارا سارا..از دیشب خط به خط این متن توی سرمه..امروز صبح موقع اومدن سر کار…با جمله های این متن هی بغض می کردم.خدا از نویسنده شو و تو نگذره !
شب زاد *** http://www.redsofa.blogfa.com/post/9 🙁 *** اوهوووووم. تو خودت همونی.
بهروز *** سارا سارا سارا..از دیشب خط به خط این متن توی سرمه..امروز صبح موقع اومدن سر کار…با جمله های این متن هی بغض می کردم.خدا از نویسنده شو و تو نگذره ! *** می شه زوووود تا از دست نرفتم؟
سیمین *** منم می تونم موتیواسیونتو بلرزونم ها *** موتیواسیون ام را نه…اما همان دیروز یک خامه دار بزرگ خودم را مهمان کردم و حالم را لااقل خوب کرد.
سیمین *** اوهوووووم. تو خودت همونی. ***
مرمر *** باید بگردم و برات موزیک پیدا کنم :دی *** معلومه که نه
[ بدون نام ] *** می شه زوووود تا از دست نرفتم؟ ***
شی ولف *** من قول میدهم همان بستنی ِ خامه دار ِ پر کرم و شکلات کار خودش را بکند موتیواسیون ات شیرین شود، و بال پروازت باشد تا ایالت …آباد! *** نم کشیدم!
د ک *** موتیواسیون ام را نه…اما همان دیروز یک خامه دار بزرگ خودم را مهمان کردم و حالم را لااقل خوب کرد. *** هه. الف و ت…تعطیلات..روزات..ماه هات…خنده هات..اره چیزیه هادل واپس ام نباش بشر جان. من گربه وار خودم خودمو مداوا می کنم!
shirin *** از کجا معلوم این حال خوب، کار هستی را هم خوب نکند و همه چیز درست نشود و پَر؟!! *** کو واقعا؟
فرزانه *** *** می شم!
سارا *** پیدا کردی باران جان ؟ *** تو خودم!
مهدیس *** معلومه که نه *** اوهوم
دختر نارنج و ترنج *** ye sae boro nonvayi lol xxxx *** همین دوروبرا. اومدم:)
زهرا *** *** دل من بیشتر
یاسی *** اوضاع موتیواسیون بهتر شده باران؟ چند باری وبلاگت رو باز و بسته کردم این چند روز ، در جستجوی موتیواسیون تازه ای برای نوشتن ؛ ادامه دادن… *** اومدم
د.ک *** نم کشیدم! *** به درک که نمی نویسی ات بدجووووووووووووووری چسبید. خندیدم سیییر. به جهنم که نمی نویسی ات بیشتر.
*** احتمالن در تعطیلات-این جمع ات هم برای خودش چیزیه !!! هستی که نمی نگاری … دل واپس ات شدم … بنگار هر چه می خاهد باشد … ***
*** هه. الف و ت…تعطیلات..روزات..ماه هات…خنده هات..اره چیزیه هادل واپس ام نباش بشر جان. من گربه وار خودم خودمو مداوا می کنم! ***
*** Baran ku?? ***
*** کو واقعا؟ ***
*** خوبی؟ ***
*** می شم! ***
*** کجاییییییییییییییییی؟ ***
*** تو خودم! ***
*** باران خوبی؟ ***
*** اوهوم ***
*** سلام باران، خوبی؟ کجایی دختر جان؟ ***
*** همین دوروبرا. اومدم:) ***
*** باران؟ ما دل داریم دلمونم تنگ میشه.گفتم که گفته باشم ***
*** دل من بیشتر ***
*** کجایی دخترو؟ ***
*** اومدم ***
*** خوب باش .. به درک که نمی نویسی … به جهنم که نمی نویسی … فقط ؛ تو؛ خوب باش … نوشته های قدیمی ات را دوره می کنم …. و هماره برای ام تازه خواهی بود ***
*** به درک که نمی نویسی ات بدجووووووووووووووری چسبید. خندیدم سیییر. به جهنم که نمی نویسی ات بیشتر. ***