پنجاه هزار فرانک دوست!

یک روز برای نینو گفتم که زمانی شازده ی کوچولوی سنت اگزوپری روز و شب ام بود و روی در ِ اتاق ام نقاشی اش کرده بودم و برادرک بعد از رفتن ِ من با این که کل اتاق را زیر و رو و منهدم کرد در را همان طور نگه داشت و بعد از هفت سال تنها چیزی که توی خانه ی پدری برای ام آشناست همان در و همان نقاشی ام روی آن است.

امروز صبح که آمد گفت برای ام یک هدیه آورده و من مثل مردم ِ همه جای دنیا چشم های ام را بستم و وقتی باز کردم یک اسکناس پنجاه فرانکی قدیمی روی میزم بود. توضیح داد که بعد از آمدن یورو نسل ِ‌این اسکناس ِ “شازده کوچولویی” ور افتاد اما چون همیشه دوست اش می داشته ، یکی برای خودش نگه داشته و حالا این من و این هدیه ی” پنجاه فرانکی ِ شازده کوچولویی”.

آدمی زاد را مرض ِ”لالی”می گیرد گاهی!

یک نظر برای مطلب “پنجاه هزار فرانک دوست!”

  1. ناشناس

    لبخند ماه *** بهش فکر می کنم؛ به اینکه برای هم با تمام وجود باشیم تا حسرتی به دل مون نیومده! کمی سخته برای هم با تمام وجود بودن ولی از حسرت کشیدن آسون تره… تولدش مبارک *** سخته چون نمی دونیم “نبودن” چه قدر ساده اتفاق میفته.به یک ثانیه.
    فرزانه *** سخته چون نمی دونیم “نبودن” چه قدر ساده اتفاق میفته.به یک ثانیه. *** که نمیاد هیچ
    نوشین *** ف جون تولدت مبارک . کاش امشب به خواب باران ما بیای و دلشو شاد کنی *** مرگ ما رو به هیچ جاش حساب نمی کنه.نه خواهر میشناسه نه پدر
    مرمر *** که نمیاد هیچ *** سکوت!
    shirin *** روحش شاد و تولدش مبارک…. میدونی باران با اینکه تو تئوری و حرف میگم مرگ بهمون خیلی نزدیکه حتی به ثانیه ای اما باورش برامون سخته و هیچوقت فکر نمیکنیم این نزدیک بودن برای ما و اطرافیانمون هم باشه. من اما این نزدیکی رو دوبار تجربه کردم وقتی در عین ناباوری خواهر و پدرم فوت کردند….. *** شیرین شیرین شیرین…من ازون بیمارستان واون اتاق و اون حیاط و اون نیمکتای سردش بیزاااارم و بیزارم و تا ابد بیزارم.کاش دل اینو داشتم که یه روز به خاطر تو بیام اون جا و بشینیم روی همون نیمکت های سرد و هیچی نگیم
    شب زاد *** مرگ ما رو به هیچ جاش حساب نمی کنه.نه خواهر میشناسه نه پدر *** “نشان بدهد حضورش را” چه قدر به دل ام نشست. شاید بگردم و آن دور و برها چشم بچرخانم برای یک نیمچه حضوری…خاطره ای ..نشانه ای…
    دختر نارنج و ترنج *** میشه با سکوت نظر گذاشت آیا ؟ *** کاش من نمیرم و ببینم که نازی داره “زنده گی” می کنه و خوشحاله. بعدش مُردم هم مهم نیست.
    [ بدون نام ] *** سکوت! *** کاش دل داشتیم اما کاش هیچ مادری نداشتیم که یه روز بره و بمونیم با یه مشت خاطره ی سهمگین و سنگین.بهش فکر کن همیشه ی همیشه و مطمئن باش همون دور و برها می چرخه.
    جوراب پاره و انگشت ازاد *** To begu “F” o man yade un dokhtarake nimche topoliye mumeshki ba lakaye qermez bioftam k haminja tu hamin otaq amal umado khabido dg bidar nashod k bereo basheo emruz behesh begi tavalodet mobarak “F” … *** متاسفم سیمین عزیزم. هزار بار و هزار بار متاسفم و می دونم که غم ات درک کردنی نیست.
    simin *** شیرین شیرین شیرین…من ازون بیمارستان واون اتاق و اون حیاط و اون نیمکتای سردش بیزاااارم و بیزارم و تا ابد بیزارم.کاش دل اینو داشتم که یه روز به خاطر تو بیام اون جا و بشینیم روی همون نیمکت های سرد و هیچی نگیم ***
    *** از خواب تازه بیدار شده ام و آمدم نشستم پای وبلاگت.بغضاندی ام با این پست هزار راه نرفته ات. دعا می کنم امشب خود ف با هر زبانی و هر راهی که بلد است بهت نشان بدهد حضورش را تا تولدتان سه تایی باشد ***
    *** “نشان بدهد حضورش را” چه قدر به دل ام نشست. شاید بگردم و آن دور و برها چشم بچرخانم برای یک نیمچه حضوری…خاطره ای ..نشانه ای… ***
    *** بارانم، اینقدر خودت را شماتت نکن… باران ما آدمیم. اشتباه می کنیم. قدر روزهامون رو نمی دونیم. همه مون مثل همیم. تولد ف مبارک… همه ی ما یه روزی می ریم. این که راه همه مونه. ف که ناراحتی نداره. می دونی؟ یه آدم در اوج جوونی، اوج خواستنی بودن، اوج عزیز بودن، توی اوج همه ی چیزهای خوب دنیا که بره یعنی خدا هم دوستش داشته. دارم به پیری و بی رمقی خودم فکر می کنم و دعا می کنم تا اون وقت نمونم. نخواستم تلخ باشم اما…. تو بزرگ ترین کاری که ف دوست داشت رو داری انجام می دی. تو کنار نازی موندی و هواشو داری. این برای ف از همه ی تولدها و همه ی بودن توی روز تولدها مهم تره… باور کن باران. ***
    *** کاش من نمیرم و ببینم که نازی داره “زنده گی” می کنه و خوشحاله. بعدش مُردم هم مهم نیست. ***
    *** تولدش مبارک ***
    *** فقط یک آخ از ته دلم گفتم …. دارم گریه می کنم..غمگینی ات را می شناسم… سهمگین و وسیع …کاش ما ادم ها دل نداشتیم ***
    *** کاش دل داشتیم اما کاش هیچ مادری نداشتیم که یه روز بره و بمونیم با یه مشت خاطره ی سهمگین و سنگین.بهش فکر کن همیشه ی همیشه و مطمئن باش همون دور و برها می چرخه. ***
    *** دلتنگی برای عزیز از دست رفته از نوع وحشتناک دلتنگیه ۵ روز دیگه میشه یک ماه که مادرم من رو ترک کرد دلتنگیم مثل نفس دردناکیست که بالا نمیاد و کاری هم نمیتونی برای بهتر شدنش انحام ذاذ ***
    *** متاسفم سیمین عزیزم. هزار بار و هزار بار متاسفم و می دونم که غم ات درک کردنی نیست. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *