می موی ِ ما

این عکس را وایبر کرد که “باران این جا بودم امروز”

من غرقِ آن آسمان آبی ِ بی ته و غرق آن ساختمان ِ رنگ و رو رفته و آن پرنده های حتما هزار رنگ ِ توی آن شدم.غرقانه ام فکر کنم زیاد طول کشید که گفت:” نمی پرسی چی خریدم؟”.پرسیدم” چی خریدی؟” .با یک شکلک ِ زبان اش زده بیرون ،زد که “این!”

ماندم حیران.که بگویم :” نازی، پرنده ها گناه دارن..چرا خریدیش؟”.بعد ماندم میان ِ خودم که ” گربه ها گناه ندارن؟..حلزون ها چی؟ فایترها هم که آدم نیستن حتما!”.شماره اش را گرفتم.گفتم که زیباست و قرمزی ِ نوک-لبی اش را دوست دارم.اسم اش؟ “می مو”!..آه از نهادم بلند شد.صدای ف توی آن قصه اش پیچید توی گوشم که “می مو می مو می مو”.قبل از این که حرفی بزنم گفت:” تنهایی خونه اذیت ام می کنه باران…فکر کردم یه کم فضای خونه رو عوض کنم”.یکی با چنگک افتاد به جان ِ دل ام.بغض ام لب ِ لب ام بود .توی سرم می چرخید که عزیزکم..نازی اکم… که این همه التماس فامیل کردم توی این مدت فقط ده میلیون جمع شد و هنوز تا پول رهن ِ یک خانه ی چهل متری ده تای دیگر کم داریم… اما نگران اش نباش و قرار است وامی جور کنیم برای خانه و پشتوانه ات و بابا قرار است پادرمیانی کند و به همین زودی ها به ات می گویم که دیگر آن کارخانه ی زمخت و بدترکیب را بی خیال شو و حقوق سه چهار ماه ات را می دهیم و مرتب و منظم برو چند تا آرایشگاه سر بزن و شروع کن به کار حتی اگر بگویند که باید مجانی کار کنی و خیال ِ‌همیشه ناراحت ات راحت باشد..
گفتم:” چه اسم خوبی، اگر ف بود حتما عاشق اش می شد و به اش می گفت “کوچکولو”.قول دادم که از توی اینترنت برای اش مطلب پیدا کنم که چه کند و چه نکند برای “می مو”.
این دو هفته همه ی حرف های مان ختم شد به “می مو”.
که می مو میوه دوست دارد ، می مو ترسوست.می مو توی خانه راه می رود و کمی بال می زند و دوباره برمی گردد توی قفس اش…می مو کسل شده…می مو دارد عادت می کند به من و…تا امروز صبح که ساعت هنوز چهار نشده بود و نازی زنگ زد که” باران ، می مو مُرد”
سردم بود و می فهمیدم که مغزم دارد یخ می زند.گوشی توی دست ام خشک شده بود و چشم از ترنج ِ خوابالود که پایین تخت زل زده بود به من بر نمی داشتم.خواستم خودم را بگذارم جای نازی وفکر کنم که صبح از خواب بیدار شده ام و دیده ام که حیوان خانگی ام مُرده. واقعیت دارد ولی هیچ هیچ هیچ دل ام نخواست که یک ثانیه هم به نبودن تُرنج فکر کنم. نازی گریه نمی کرد و همین نگرانم کرده بود. از دهان ام پرید که “خاک اش کن عزیزم…فدای سرت!”…خاک اش کن ..خاک!…فکر کن که ف مُرده و خاک اش کردند!…باور می کنی باران؟…طوری که ترنج نترسد آرام از اتاق رفتم بیرون.تکیه دادم به دیوار راهرو و خودم را سر دادم روی زمین.تازه داشتم بیدار می شدم.دل ام برای آن قرمز و سبز سوخت.بغض نکردم اما اصلا.همان بغض نازی برای آوار شدن ام کافی بود..نیازی به بغض و اشک برای ریختن نداشتم.گفتم” نازی اکم فدای سرت عزیزم..زیبا بود اما به خوشگلی ِ ف بود؟…جون داشت اما هنرمند بود؟…بدن اش گرم بود اما بغل می کرد ما رو سفت؟…فدای سرت…”.ترنج سلانه سلانه خودش را رساند به من و شروع کرد به غلت زدن روی زمین.یک لحظه فکر کردم که کاش ترنج نبود و به جای اش ف داشتیم.
گفتم:” کاش می موها و ترنج ها می مُردن و ف می موند…غصه نداره که خوشگلکم..پرنده بود…نوح که نبود.بذار خونه ت عوض شه…اصلا بچه ی ترنج و تورج رو می دم بهت…خوبه؟”..نمی فهمیدم چه می گوید.هی زمزمه که گناه داشت ..من شاید مراقب اش نبودم..من شاید حواسم نبود..و من هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ نداشتم که بگویم ریمیا.هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ.یک هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ ِ بزرگ…

یک نظر برای مطلب “می موی ِ ما”

  1. ناشناس

    زهرا *** مبارک.آخی ترنج هوو میاد سرش.البته چندوقت دیگه حسابی رفیق میشن.آقای نویسنده چی گفتن؟با تورج موافقن؟ *** زهرا جان این جا وبلاگ منه یا آقای نویسنده؟!:)))))))
    گروه اینترنتی آلفا *** زهرا جان این جا وبلاگ منه یا آقای نویسنده؟!:))))))) *** سپاسگزارم!
    عسل *** سلام دیگه لازم نیست هر روز وقت خودتون رو توی سایتهای مختلف صرف کنید.تا کلی عکس و مطلب مورد علاقه تان را پیدا کنید، ما آمده ایم تا خواسته های شما را برطرف کنیم ! شما فقط باید ایمیل خودتون رو هر روز چک کنید و منتظرخفن ترین و جدیدترین مطالب و عکس ها باشید ! عضویت در گروه آلفا و استفاده از مطالب آن کاملا رایگان می‌باشد. راهنمای عضویت در گروه آلفا : http://hadieh.mihanblog.com *** عسلللللل…این کامنت متناقض ات خیلی چسبید.واسه دخترک گربه بیار دردسرش کمتره;) یا تا تورج کوچیکه بیارش خونه مون خو دیگه!!!..چه قد بگم بهت آخه.شنبه ها چی کاره ای؟
    عسل *** سپاسگزارم! *** ما سه چهارتایی منتظریم:)
    بهاره *** باران یاد خودم افتادم شب اولی که دخترکو دادن بیاریم خونه ۶ روزه بود بعد که مهمونا راضی شدن برن مامانم دادش بغلم بره خونه رو مرتب کنه یهو بچه گریه کرد منم نشستم پابه پاش گریه کردم یهو مامانم من مشنگ رو دید که دارم با نوزاد تو بغل زار زار گریه میکنم گفت وا؟ چته خو؟ گفتم این ناراحته من آوردمش بین آدما…داره گریه میکنه!از من بدش میاد مجبورش کردم بیاد اینجا!بعد مامانم خیلی شیک گفت نه اون مث تو خل نیست گریه میکنه یعنی این چه ننه ایه نمیفهمه من شیر میخوام بعدم مجبورم کرد شیرش بدم بچه هم خورد و خوابید ولی هنوزم که فکر میکنم همون حس بهم دست میده حس یه ظالم خودخواه که یه موجود بی اراده داره تو دستاش گریه میکنه ….مث این روزا که دخترک بهم میگه تو مامان خوبی نیستی چون من تنهام و برات مهم نیست…و بازم همون حس رو دارم …میرم میشینم توخلوتم و هی زار میزنم از تصویر خودخواه خودم…. چقد حرف زدماااااا ولی یه چیز بگم بعد برم اون لذته اونقدرررررر خوبه که هنوزم تموم وجودم با یادآوریش داااغ میشه .. اینی گفتم قشنگگگگگ گند زد به همه ی خطهای قبلی …میدونم :)))))))) *** مام بیش تر:)
    ققنوس روی کاناپه *** عسلللللل…این کامنت متناقض ات خیلی چسبید.واسه دخترک گربه بیار دردسرش کمتره;) یا تا تورج کوچیکه بیارش خونه مون خو دیگه!!!..چه قد بگم بهت آخه.شنبه ها چی کاره ای؟ *** فوش به پیشی؟؟
    شی ولف *** شنبه دوشنبه چهارشنبه وروجک کلاس داره میارم میارم اگه این شلوغیای این روزای آخر تابستون بذاره بخدااااا ولی باید تا کولوچوعه بیارم ببینتش *** تورج خان!:)
    دختر نارنج و ترنج *** ما سه چهارتایی منتظریم:) *** تو و مارلی جونم که قدمتون همیشه روی چشم:)تحمل میکنم فیییف و سیییییس کردن هاشونو به امید “صلح”من مامان خوبی نیستم ولی حیوون دار ِ خوبی ام:))))
    سارا *** خیلی دوستون داریما *** مرسی برای اجازه تون برای بچه:)))شما هم با عسل بیاین.اصلا مینویسم پست ویلاگ میکنم..شنبه ها بازدید عموم:)))
    دختر نارنج و ترنج *** مام بیش تر:) *** 🙂
    خروس *** فوش بدم خوبه؟ میخواد آدم خو! *** هرکی سیبیل داره گربه ی قاتل ِ جوجه ی تو نیست که اخه!بالتو بکش
    زهرا *** فوش به پیشی؟؟ *** من بد شوما خوب:))
    شب زاد *** تورج زیبا *** شما ینی بری عروسی شیراز…دیگه بر نمی گردین؟؟:)) می مونین تا عروس و داماد برن ماه عسل و بعد بچه دار شن و بعد بچه شونو عروس و داماد کنن؟؟!!
    نوشین *** تورج خان!:) *** نوشین جان من گربه ها رو دوست دارم ولی در زمینه ی مسایل گربه ای صاحب نظر نیستم واقعا:)))ترنج و تورج هم از یه نژاد نیستن ..ولی من به نسل و اصالتشون فکر نکردم و نمی کنم واقعا.مهم اینه که با هم کنار بیان و دوست شن.
    دریا *** باران! منم شنبه ها بیکارم ها!!! منم بیام! منم بیام! :))))) الهییییییییییییییییییییییییییییییی این تورج خان دل منو برد که…. می فهمم چه حسی داشتی. فکر کن یه قمری آمده بالای تابلو اعلانات ما جوجه گذاشته، بعد از یک هفته هم رفت و دیگه پیداش نشد. بچه هاش ۲۴ ساعت گرسنه موندن و من که دیدم مادره نمیاد رفتم بهشون غذا دادم. اینا خیلی کوچولون خب، می چسبن به دستم، نوکاشون رو می فرستم لای انگشتام که مثلا حس گردن مادرشون رو بگیرن و من… عین دیوونه ها بغض می کنم برای دو تا جوجه قمری که من هیییییییچچچچچچ دخل و تصرفی توی به دنیا آمدن و بی مادر شدنشون نداشتم…. تورج که جای خود داره…. تو آوردی پیش خودت و خیلی طبیعیه که اینجوری ذهنتو درگیر خودش کنه… اما کار خوبی کردی.. کار خیلی خوبی کردی. تو مامان خیلی خوبی هستی. برای هر دو شون. می دونم که با هم خوب می شن. یه کم اولش سخته چون گربه ها خیلی خودشون رو دوست دارن. خب اولش سعی می کنن حریف رو از میدون به در کنن و تمام تو رو مال خودشون کنن اما درست می شه…. خیلییییییییییییییییییییی خوبه!! خیلیییییییییییییییییییی… *** مرسی دریا جان.امیدوارم خدا به خیر بگذرونه روزامونو
    شب زاد *** تو و مارلی جونم که قدمتون همیشه روی چشم:)تحمل میکنم فیییف و سیییییس کردن هاشونو به امید “صلح”من مامان خوبی نیستم ولی حیوون دار ِ خوبی ام:)))) *** آآآره.تو هم همین حس و داری؟…انگار یه پیرمرد غمگینه همیشه
    فنجون *** تف به روت (این اصطلاح منه وقتی به کسایی که دوستشون دارم یه کار بدی میکنن میگم:)) خلاصه تف به روت که منو دعوت نمیکنه مثل عسل به خونه ت منتها من از گربه عین چی بدم نمیاد ها ولی یه جوری میشم وقتی زیادی بهم نزدیک میشه اصلا به خاطر همینه هرچقدر اصرار میکنی بیام خونت ٬نمیام :)) ای جان با گربه ها صفا کن بعدش اگر دلت بچه خواست یکی بیار ولی حس مسئولیت و…هزاربرابر این حسی هست که نسبت به گربه داری *** ما منتظریم که بیای خونه موووون خاله فنجون
    شب زاد *** مرسی برای اجازه تون برای بچه:)))شما هم با عسل بیاین.اصلا مینویسم پست ویلاگ میکنم..شنبه ها بازدید عموم:))) *** می خوای بری و برگردی و بعدش بقراریم؟ که تو هم با یه کوله بار پر از تجربه ی عروسی شیرازی باشی؟( شکلک سوت)
    فنجون *** عزییییزم، من هم منظورم مامان حیووناست. اما مطمئن باش بهترین مامان دنیایی که اینقدر در قبال بچه ت احساس مسئولیت داری که حاضر نیستی به راحتی به این دنیا بیاریش…. این خیلی مهمه باران! *** دهن ِ شیرها منظورته؟:))))تو خاله شونی ..بالا بری پایین بیای خاله فنجونشونی:))
    شب زاد *** 🙂 ***
    *** به به… پیدات کردم ببینم تو نوه همون گربه که جوجه منو خورد نیستی؟ قیافت که خیلی آشنا میزنه ***
    *** هرکی سیبیل داره گربه ی قاتل ِ جوجه ی تو نیست که اخه!بالتو بکش ***
    *** وبلاگ توئه ولی خونتون خونه ی آقای نویسنده هم هست خب.اصن تو بدی سوالای منو درمورد آقای نویسنده جواب نمیدی.بد ***
    *** من بد شوما خوب:)) ***
    *** تورجت مبارک.حالا این پسره نکنه دختره رو از چشمت بندازه؟راستی باران من و کافی شاپ و این هفته رو که یادت نرفته.تو رو خدا بگو دیگه.من تا سه شنبه تهرانم. بعدش باید برم شیراز عروسی.بزار من باران ندیده از تهران نرم ***
    *** شما ینی بری عروسی شیراز…دیگه بر نمی گردین؟؟:)) می مونین تا عروس و داماد برن ماه عسل و بعد بچه دار شن و بعد بچه شونو عروس و داماد کنن؟؟!! ***
    *** هی وای من باران. هی وای من . دلم این تورج خانو خواست. عزیزم. ووووووووووی باران من دلم میخواد یه فسقلی از همون دو ماهگیش بیاد پیشم تا زودتر بهم عادت کنه. سندی اخلاقش خیلی خوب نیست. هنوز بعد سه ماه که از اومدنش گذشته فیفاش به راهه. نمیدونم دیگه چیکار کنم خوش به حالت تورج خان رو د اری. ترنج هم زود بهش عادت میکنه چون جنس مقابله. میشه تورجو واسم ماچ کنی؟ بعدش یه سوال؟ از نظر تو ایرادی نیست که از دو نژاد متفاوت باهم جفت بشن واسه نی نی؟ چون تو پرشین پت خوندم که میگفت بهتره پرشینها رو باهم جفت کنیم تا نسلشون اصالتش حفظ بشه ***
    *** نوشین جان من گربه ها رو دوست دارم ولی در زمینه ی مسایل گربه ای صاحب نظر نیستم واقعا:)))ترنج و تورج هم از یه نژاد نیستن ..ولی من به نسل و اصالتشون فکر نکردم و نمی کنم واقعا.مهم اینه که با هم کنار بیان و دوست شن. ***
    *** باران جان بهت تبریک می گم.امیدوارم این روزهای خانواده سه چهار نفریتان با خوبی و خوشی سپری شود. ***
    *** مرسی دریا جان.امیدوارم خدا به خیر بگذرونه روزامونو ***
    *** راستی تورج چرا همیشه غصه ناکه نگاهش؟ ***
    *** آآآره.تو هم همین حس و داری؟…انگار یه پیرمرد غمگینه همیشه ***
    *** یا ابلفضل … یکی کم بود ، یکی دیگه هم زیاد شد! حداقل میومدی این گربه های کوچه مارو میبردی ، به شخصه کلی دعا به جونت میکردیم! ***
    *** ما منتظریم که بیای خونه موووون خاله فنجون ***
    *** نه قول میدم قبل از بچه دار شدنشون برگردم در مورد تورج هم آره.آخه خیلی معصومیت غمگینی داره. ***
    *** می خوای بری و برگردی و بعدش بقراریم؟ که تو هم با یه کوله بار پر از تجربه ی عروسی شیرازی باشی؟( شکلک سوت) ***
    *** من از ترس گربه های کوچه، جرات نمیکنم خونه خودمون برم … اونوقت با پاهای خودم بیام تو دهن شیر؟؟؟؟؟ ضمنا” من اصلنم خاله ی اون پشم ها نمیشم! گفته باشم… حداقل تو مامان خوبی باش بهشون آموزش بده وقتی یکی میگه پیشـــــته ! یعنی برو اونور … نه اینکه زل بزنی تو چشم من! ***
    *** دهن ِ شیرها منظورته؟:))))تو خاله شونی ..بالا بری پایین بیای خاله فنجونشونی:)) ***
    *** آره .ولی هفته دیگه که بیام هی بهت یادآوری می کنم که باید ببینمت.نظرت راجع به این دختر سمج چیه؟ ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *