که یادم بماند

نرگس ، همکار سابق ام.که سابقه ی همکاری مان توی شرکت قبلی، چند ماهی بیشتر نشد و آن جا را بوسید و گذاشت کنار و آمد این جا و من دو سال دیگر بدون اون آن جا ماندم و روزی روزگاری گفت که رزومه ای بفرستم و فرستادم و این جایی شدم.
تانی، دخترکی که مصاحبه ی اول ام را به خاطر او رد شدم و آن پوزیشن نصیب ام نشد و چه قدر بد و بیراه همین جا توی همین وبلاگ دورادور و بدون این که بشناسم اش نصیب اش کردم و این طور حرف ها!
سپی، دخترکی که روز مصاحبه ، توی موسسه ی آریان پور کنارم نشسته بود و با هم کلی حرف زدیم و هر دو برای فان رفته بودیم مصاحبه یک طورهایی.

الان… من، نرگس،تانی و سپی ، توی تراس ِ‌اتاق ِ من ، Kent و رکیک ترین شوخی های دنیا و از ته دل ترین خنده های دنیا که از آن ِ ماست. این طور بازی و بُر باید بخوریم توی یک چشم به هم زدن ما آدم ها یعنی؟
نتیجه که با هر کس که هاله ات دورادور یا نزدیک نزدیک گیر می کند، درست و با دقت رفتار کن شاید او، همان او بشود هم سیگار ِ یعد از ناهارت!..این قدر دلچسب و نزدیک یعنی.

یک نظر برای مطلب “که یادم بماند”

  1. ناشناس

    فرزانه *** ای بابا چه انتظاراتی از آدم داری *** حتما باید داد بزنم اون بالا؟:))
    فنجون *** حتما باید داد بزنم اون بالا؟:)) *** :))))) هیچی کامبیز آب نمیاره..چرا چون از ترس ِ یه گربه پریده چسبیده به سقف:)))))))
    -شکر بانو *** فرزانه … توروخدا ایمیل ات رو یه کم دیرتر بده ،میخوام ببینم اگه کامبیز آب نیاره بعدش چی میشه مثلا” … باران : سکانس بعدی تئاتر لدفن … *** بسیار بسیار سپاسگزارم . این از لطف شماست نه از سبک روزمره نویسی های من:)
    *** :))))) هیچی کامبیز آب نمیاره..چرا چون از ترس ِ یه گربه پریده چسبیده به سقف:))))))) ***
    *** باران جان من تازگی ها خواننده نوشته هایت شدم اما باید بگویم واقعا سبک نوشتارتان را دوست دارم حتی توی وبم راجع به نوشته های شما نوشتم به هر حال هر موقع می ایم وبا نوشته تازه ای مواجه می شوم از ته قلبم خوشحالم وبسی نوشته هایت را دوست دارم ***
    *** بسیار بسیار سپاسگزارم . این از لطف شماست نه از سبک روزمره نویسی های من:) ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *