ف

پس آن بالا نشسته ای و با خودت می خندی و می گویی این درد به اندازه ی کافی بزرگ نیست هنوز برای شان…بگذار اضافه کنم…بگذار این درد را تلخ تر کنم…بگذار بازی را گرم تر کنم…
بعد پزشک آشنای مان را می فرستی بالای سرش که معاینه اش کند و یواشکی در گوشم بگوید که موقع انتقال ف با هلی کوپتر لوله ی اکسیژن را به جای این که توی ریه اش فرو کرده باشند توی معده اش کرده اند و ف تا بیمارستان اکسیژن نداشته و قسمت هایی از مغزش برای این کوبیده شده؟…که آن هلی کوپتر لعنتی فقط روی سقف خراب شده ای این بیمارستان دولتی فرود می آمده چون فقط هلی کوپتر ِ گه ِ این بیمارستان اجازه ی پرواز دارد؟! و بعدش آن قدر وضعیت ف وخیم باشد که حاضر باشیم شبی ده میلیون هم بدهیم اما هیچ پزشکی توی هیچ بیمارستانی حاضر نباشد قبول اش کند؟…جتی با رشوه؟…حتی با وعده؟! که یعنی توی این بیمارستان دولتی که شبیه سلاخ خانه است بمانیم و تماشا کنیم رفتن اش را؟…بعد میان آن همه خاک بر سر ریختن کمیته ی اهدای عضو را باید بفرستی پیش عمه اکم؟…بعد هم می گویی GCS 3…برای شان زیاد است..می کنی اش دو؟!..بعد همسایه شان را می فرستی که تعریف کند که ف چه طوری یک بار خورده به شیشه ی ماشین و یک بار خورده به جدول کنار خیابان؟ بعد من را دست به یقه می کنی با نرسی که دیدم …با چشم های خودم دیدم که داشت فشار روی مغز را می برد بالا که اعضای ف سالم بماند برای اهدا؟…که یونیفورم اش را بگیرم و بکشم و داد بزنم و بگویم ” یه بار دیگه ببینم وقتی ما نیستیم به اون دستگاه دست می زنی..تا پورسانت های کثافتتون رو بگیرین..به خدا همه ی زنده گی م رو می دم که بیمارستان رو روی سرتون خراب کنم!”
اضافه کن درد های مان را.هر چه آس داری رو کن برای بدتر کردن مان.هر چه توی چنته داری بریز از آن بالا برای مان.له مان کن اصلا.اصلا درجه ی تلخی این داستان را تا آن جایی ببر بالا که بالا بیاوریم تک تک مان.ولی…ولی ف را برگردان بعد از همه ی این ها…ف مظلومکم را برگردان به روزهای از شب سیاه ترمان…

یک نظر برای مطلب “ف”

  1. ناشناس

    فنجون *** ماموریت بودم سه شنبه … سه صبح که رسیدم خونه قبل اینکه بخوابم صفحه وبلاگت رو باز کردم به هزار امید … و پست آخرت مثل آب سردی بود که رویم ریختند…..مثل کاج هایی که توی خاک کاشته میشوند.تسلیت میگم باران … *** تو هزار بود اگر امیدت…ما هزار هزار هزار بود امیدمون.یه چیزایی توی دنیا حساب و کتاب بر نمی داره..مرسی فنجون
    آیدا *** تو هزار بود اگر امیدت…ما هزار هزار هزار بود امیدمون.یه چیزایی توی دنیا حساب و کتاب بر نمی داره..مرسی فنجون *** آیدا…همه ی شما..تک تک تون توی این یک هفته کاری کردین که بزرگی ش رو هیچ وقت نخواهید فهمید.این جا شده بود امامزاده ی من برای شمع روشن کردن…فکر نمی کنم که تنهام.فکر می کنم همه ی شما ف رو می شناختین و غصه ش رو می خورین.
    بهروز *** بارانم ما خفه می شویم چون دلداری دادن بلد نیستیم. چون نمی توانیم این حجم از مصیبت را برایت کمتر کنیم. اما تو حرف بزن. تحمل این همه درد به تنهایی خیلی سخته. *** مرسی بهروزکاری از دست من و خانواده ش بر نیومد و نمیاد…اما شماها و بودنتون برای من یه کار بزرگه توی این روزا و شبای نفرینی.ممنونم پسر.
    میم *** آیدا…همه ی شما..تک تک تون توی این یک هفته کاری کردین که بزرگی ش رو هیچ وقت نخواهید فهمید.این جا شده بود امامزاده ی من برای شمع روشن کردن…فکر نمی کنم که تنهام.فکر می کنم همه ی شما ف رو می شناختین و غصه ش رو می خورین. *** منم نه می خوام باور کنم و نه می خوام تسلیت بشنوم.ف هر جایی که باشه…مطمئنم اونقدر خوبه که برنگشت.وگرنه ف اهل ِ تنها گذاشتن ِ ما نبود.
    میم *** باران جان ، از دیروز صبح که پستت رو دیدم همش بهت فکر کردم . می خواستم کامنت بذارم یا بهت زنگ بزنم اما نمی دونم چی باید بگم یا اصلا چی می شه گفت . احمقانه است که کاری از دست آدم بر نمیاد تو همچین شرایطی .فقط مراقب خودت باش لطفا . امیدوارم خوب بشی و به آرامش برسی . *** و چه قدر اون روز تعجب کردم که اومد و با ما عکس انداخت.هیچ وقت خودش رو قاطی جنگولک بازی های ما نمی کرد.همیشه می نشست و فقط می خندید به ما..اون روز بی حرف اومد و با ما چهل تا عکس انداخت!
    aftab *** مرسی بهروزکاری از دست من و خانواده ش بر نیومد و نمیاد…اما شماها و بودنتون برای من یه کار بزرگه توی این روزا و شبای نفرینی.ممنونم پسر. *** حیف ازون همه نقاشی و مجسمه و گلیم و ظرف های سفالی که ناتموم موندن…حیف
    پیراشکی عشق *** نه بارانمن نمیخوام باور کنممن نمیخوام تسلیت بگمفقط دعا میکنم با دلتنگیت کنار بیایدعا میکنم ف در بهترین جای ممکن باشه دعا میکنم اگه خدایی باشه اگه باشه اگه صدام رو بشنوه *** عکس گذاشتم که سنگینی نگاهش کم شه از روی ثانیه هام…
    فرزانه *** منم نه می خوام باور کنم و نه می خوام تسلیت بشنوم.ف هر جایی که باشه…مطمئنم اونقدر خوبه که برنگشت.وگرنه ف اهل ِ تنها گذاشتن ِ ما نبود. *** حیف از اون هنرهایی که از در و دیوار اتاقش می ریزه…
    مخلص *** اون عکسای خلاقانه الان بهترین گنجینه دنیاست باران *** اگر بپرسید قدیمی ترین…یا آخرین…یا هرچی ترین خاطره ای که از پدرش دارم چیه…فقط فقط فقط می گم اون جایی که همه گریه می کردن و پدرش تازه رسید و توی حیاط بیمارستان می دوید سمت ما و توی همون مسافت کوتاه…سه بار خورد زمین…اون زمین خوردن هاش…اون التماس توی نگاه اش…انگار حک شد روی مغزم تا همیشه و این شد اخرین و اولین تصویر من از این مرد.
    عسل *** و چه قدر اون روز تعجب کردم که اومد و با ما عکس انداخت.هیچ وقت خودش رو قاطی جنگولک بازی های ما نمی کرد.همیشه می نشست و فقط می خندید به ما..اون روز بی حرف اومد و با ما چهل تا عکس انداخت! ***
    [ بدون نام ] *** boghz darammmmmm…baraton aramesh arezo mikinam…heyffff *** این داستان تو و ف…هنوز من رو متعجب و انگشت به دهان کرده…دنیا چرا این قدر کوچیکه؟..من و تو از کنار هم رد شدیم…مطمئنم
    مینا *** حیف ازون همه نقاشی و مجسمه و گلیم و ظرف های سفالی که ناتموم موندن…حیف *** به قول بزرگ تر ها…”ایشالا توی شادی جبران کنم”
    شی ولف *** این عکس گذاشتنت چی بود دیگه؟این عکس آدمو داغون میکنه…نگاهش منو داغون کرد.منی که از وقتی که از ف.. نوشتی شناختمت. با ف.. گفتنت شناختمت. ***
    مهدیه د *** عکس گذاشتم که سنگینی نگاهش کم شه از روی ثانیه هام… ***
    شب زاد *** حیف از دختر به این زیبایی ***
    *** حیف از اون هنرهایی که از در و دیوار اتاقش می ریزه… ***
    *** چه ساده توی یه صفحه ی یه وبلاگ و توی… بذار بشمرم… ده تا پست٬ داستان زندگی دختری که دو هفته پیش یه راهی به وسعت همه ی دنیا جلوی پاش بود تموم شد. فکر کنم خیلی پیر شدم. آخه همه ش میگم: «وای! پدرش! خدا واسه ی هیچ پدری نیاره» (گرچه… اگه هم بخواد بیاره کی جر‌أت اعتراض داره؟). ***
    *** اگر بپرسید قدیمی ترین…یا آخرین…یا هرچی ترین خاطره ای که از پدرش دارم چیه…فقط فقط فقط می گم اون جایی که همه گریه می کردن و پدرش تازه رسید و توی حیاط بیمارستان می دوید سمت ما و توی همون مسافت کوتاه…سه بار خورد زمین…اون زمین خوردن هاش…اون التماس توی نگاه اش…انگار حک شد روی مغزم تا همیشه و این شد اخرین و اولین تصویر من از این مرد. ***
    *** ای داد …ای داد باران …ای داد… ***
    *** ***
    *** Baran, harvaqt khasti biyao harchi khasti begu.Alan axesho didam, chehrash daqiq tu khateram bud, vali khob khodetam k didish, y kam shebahatesh be f e ruzaye qabletun kam shode bud.Faqato faqato faqaaaaaaaat baratun sabr arezu mikonam, sabr baraye khanevadash, nazi to va hameye un dokhtarayi k unruz poshte dar vastade budan.Gerye kon baran, ruzayi k alam dario man 4sal pish tajrobe kardam.Kari dashti dar khedmatam ***
    *** این داستان تو و ف…هنوز من رو متعجب و انگشت به دهان کرده…دنیا چرا این قدر کوچیکه؟..من و تو از کنار هم رد شدیم…مطمئنم ***
    *** باران جان…خواهر از دست داده ام و می دانم چه می کشی…بارانکم شریک غمتم… ***
    *** به قول بزرگ تر ها…”ایشالا توی شادی جبران کنم” ***
    *** مرگ، گاهی ریحان میچیند… ***
    *** تسلیت میگم باران جانبرات صبر و آرامش آرزو میکنمهرچند میدونم سختهمنو هم تو غمت شریک بدون دوست عزیز ***
    *** عزیز دلم 🙁 ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *