هنوز ف

به شوخی و جدی همیشه گفته ام که توی بچه های مادربزرگم پدرم و عمه پری از همه با دست و پا دار تر هستند.یعنی هر جا کسی گیر می افتد، مشکلی دارد، غصه ای دارد همیشه یا بابا خودش را می رساند یا عمه پری. این بار اما با همیشه فرق دارد.گاهی بدجوری حس می کنم که حساب کتاب های ذهنم دیگر مثل سابق درست از آب در نمی آید.دیگر خیلی چیزها با خاطره های ام مچ نمی شود چرا؟
پدرم روزی یک ربع بیشتر نمی تواند بیاید بیمارستان.آن هم روی پله های حیاط می نشیند و سرش را تکیه می دهد به دیوار و های های گریه می کند.گریه و استرس و غصه برای بابا سم است…اما چه کنیم؟..بعد برادرک به زور باید بلندش کند و ببردش خانه و تا شب طول می کشد که حال اش جا بیاید.عمه پری هم که زینب ستم کش همه بود…حالا خودش شانه می خواهد برای گریه.دخترک اش آن جا روی تخت افتاده و همه ی دکترها و پرستارها فقط سرشان را می اندازند پایین و می گویند منتظر معجزه باشید.
می روم کنارش می نشینم.موهای اش سفیدتر شده اند توی همین چند روز.دست ام را می اندازم دور گردن اش می گویم:” عمه جون…توی اینترنت سرچ کردم و از دوستام پرسیدم…می گن پروفسور عباسیون بهترینشونه…ببریم اش بیمارستان آراد؟…خلاصه پرونده شو بگیریم؟…برمی گردد و هاج و واج نگاهم می کند.انگار می خواهد حرفی بزند اما لال شده عمه اکم.شوهر عمه ام پاهای اش را می کشد روی زمین و می آید سمت مان.:” باران جان…ما نمی دونیم…ینی نمی تونیم…ینی نمی دونم…تو بگو کجا…بگو چه قدر پول…بگو چه طوری…من همون کارو می کنم…ولی ما نمی دونیم…ینی نمی تونیم فکر کنیم…با خودت..”!..توی دل ام می گویم که کار به کجا کشیده که به من ِ یک الف بچه اعتماد می کنند!..کار خانواده ی درب و داغان مان به کجا کشیده که می گویند برو هر کار می خواهی بکن.
می رویم دنبال خلاصه پرونده.اولین قدم؟…”پارتی”!…برادرک خودش را به آب و آتش می زند برای پیدا کردن واسطه ای که خلاصه پرونده را بدهند! نیم روز می دویم برای چهار خط!
همان جا توی راهروی بیمارستان می نشینم و کلمات روی کاغذ را توی اینترنت سرچ می کنم…
“GCS 3 یعنی ضریب هوشیاری سه…از پانزده!
رفلکس های ساقه مغز..مردود
مردمک ها میدریاز دوبل!..این یعنی بی واکنش به نور..
دچار ASDH….این یعنی..
چشم های ام سیاهی می رود.یک لحظه به خودم می آیم و می بینم این منم و این کاغذ پاره ای که دست ام است برای همسایه نیست و برای یک آدم دور نیست!..برای ف است.ف…برای ف خودمان…برادرک بازوی ام را می گیرد و بلندم می کند.می افتم توی بغل اش.با هق هق می گویم:” من نمی تونم…من نمی تونم اینو ببرم…من در توانم نیست..”.روسری افتاده ام را می کشد روی سرم و می گوید:” می بینی که کسی نیست خواهرک…می بینی که همه خراب ان..ما باید ببریم…به خاطر عمه پری…به خاطر نازی…”.اشک های ام بند می آیند.
می بریم.کسی نیست…یعنی هست…اما خوب نیست…خب من هم خوب نیستم…من هم خراب ترینم…چه کنیم…باید کاری کنیم…تلاش کنیم…دست نمی شود روی دست گذاشت که…
دست برادرک را فشار می دهم.”می بریم و نشون پروفسور عباسیون می دیم.اگر قراره بگن نمی مونه….بذار اون بگه که نمی مونه.این دکترا احمق ان..”!
پ.ن.۱. عسل…بهروز…فرزانه…مینا…هیما…سما..مهدیه…امید…قوقی…شیما ممنونم.خیلی.

یک نظر برای مطلب “هنوز ف”

  1. ناشناس

    آیدا *** وای بارانم…می خواهی کنار من بنشینی و گریه کنی؟ *** کاش می تونستم آیدا…کاش…انگار خشک شدم..
    عسل *** کاش می تونستم آیدا…کاش…انگار خشک شدم.. *** تسلیت؟!..چه قدر این کلمه هنوز دوره ..یه چیزایی رو توی زنده گی نباید باور کرد.رفتن ف یکی ازوناست…
    فرزانه *** متنفرم از اینکه بیام و بگم تسلیت میگم روحش شاد و خدا هم به شما ها صبر بده …به زور میبینم این صفحه ی لعنتی رو …اشکام نمیذارن …باران من آدم خوبی برای دلداری نیستم …فقط لعنت به هر چی قسمت و شتر در خونه و هر چی که هست …باران خفه بشم بهتره … *** تازه اولشه فرزانه…
    [ بدون نام ] *** تسلیت؟!..چه قدر این کلمه هنوز دوره ..یه چیزایی رو توی زنده گی نباید باور کرد.رفتن ف یکی ازوناست… *** بی معرفتی کرد…خودش می دونه…
    شیدا *** تسلیت می گم باران جان . غم آخرتون باشه. *** گفتن ات اندازه ی بودنت خوب بودممنونم شیدا
    پیراشکی عشق *** تازه اولشه فرزانه… *** این خدا نون اش انگار از گرفتن آدمایی که دوسشون داریم و بعد دادن صبر ..در میاد..نه؟
    [ بدون نام ] *** باری عزیزکمغصه ات ف را غمگین تر میکند *** باورم نمی شه دنیا این قدر کوچیک باشه…منم حرف دارم با تو.خیلی.
    فرناط *** بی معرفتی کرد…خودش می دونه… *** روح اون شاد…روح ما هم به اسفل السافلین!..قانونش انگار این طوره
    sama *** کاش انصاف خدا مساوی تقسیم میشدباران تسلیت میگم گریه کن بانو داد بزن این خوب نیست گریه نکردنت خوب نیست نابودت میکند بارانکدام مزار؟کدام قطعه؟میخواهم در غمت شریک باشم این اشکها را روی خاکش بریزم نه پشت این مانیتور…باران میخواهم باشم کجاست؟کی؟ *** درد نکشه…عذاب نکشه…همین بسه سما.
    میم *** گفتن ات اندازه ی بودنت خوب بودممنونم شیدا *** کدوم خدا؟!
    بهمندخت *** دوست عزیزم… انگشتانم توانایی ندارن کلمه ها رو برات بچینم و بگم متاسفم. بگم خدا بهت صبر بده و آرامشو به دلتون بیاره…مراقب خودت باش.همین. *** …کاش به جای صبر ف رو می داد
    مهناز *** این خدا نون اش انگار از گرفتن آدمایی که دوسشون داریم و بعد دادن صبر ..در میاد..نه؟ *** ممنونم مهناز.دوست آیدا دوست من هم هست.
    هیما *** Baran, baran, baran….Lal shodam, na dele deldari dadan daram, na tavane khundane ruzayi k bedune f migzare.Baran gerye kon, harcheqadr k mikhay, ta harjaye donya k mikhay, vali gerye kon. Baran harvaqt khub budi behet migam man az koja midunam, behet migam ruzi k avordanesh tu hamun bimarestane kharab shode tuye otaq amal k umad ashke maro daravord, k man didamesh, k man balaye saresh budam *** …تا آخر دنیا چیزی از غم اش کم نمی کنه.می دونمممنونم
    مینا *** باورم نمی شه دنیا این قدر کوچیک باشه…منم حرف دارم با تو.خیلی. *** مینا…تازه فکر کنم غم ازین به بعد شروع شه..
    fafa *** متاسفم عزیزم. روحشون شاد ***
    شاه بلوط *** روح اون شاد…روح ما هم به اسفل السافلین!..قانونش انگار این طوره *** ممنونم بلوطتو بهتر از همه شاید بفهمی روزهامو..
    زن مش ماشا.. بی درد *** f khob shod…. gerye baray chi…. f khob shod *** نه که دعای شما بی اثر بود.نه.دل اش نخواست.همین!سپاس
    [ بدون نام ] *** درد نکشه…عذاب نکشه…همین بسه سما. *** …این محکم ترین سیلی ای بود که توی کامنت ها خوردم!
    کـــولــی *** نه نه نهههههههههههههه خدایااااااااا مگه میشه ؟؟؟؟؟ *** چه اولین بار تلخی…امیدوارم یک روز بشینم و همون طوری که توی ذهنم مرور می کنم..گریه کنم…شاید امروز…شاید فردا
    مرمر *** کدوم خدا؟! *** منم متاسفم.ممنونم
    sonia *** ای وااااای خدااایا خدا بهتون صبر بده:(( ***
    شیدا *** …کاش به جای صبر ف رو می داد *** شیدای مهربونبه فکر من باشید که چه طور باید این همه محبت رو جبران کنم.
    aftab *** ۳۵ سال! همه دیر یا زود خواهیم رفت…روحش شاد…تسلیت من رو بپذیر دوست آیدا. *** گاهی بدجوری “آره”
    مخلص *** ممنونم مهناز.دوست آیدا دوست من هم هست. *** چه قدر فکر کردم به این سوال!سال هفتاد و چهار ..چهره ش وقتی اومد خونه و مادرش براش یکی ازون سورپرایز تولدهای درست و حسابی گرفته بود.نه ازون الکی ها.ازون واقعی ها که هم بازی های بچه گی شو پیدا کرده بود و دعوت کرده بود…اون چهره ی متعجب و خوشحال و غرق اشک اش موقع سلام کردن به همه..خیلی خیلی قبل بود..ولی چهره ش توی ذهنمه..شاید چون همیشه دلم می خواست مامانم برام یه تولد اون طوری بگیره.
    سهیلا *** ااااااخ عزیزم باورم نمیشه نه منم باورم نمیشهبگم تسلیت … صبر … تحمل … آخه این حرفا که درد و غم شما ها رو کم نمیکنه گاهی آدم تو کار خدا میمونه …مواظب خودت و نازی باشباران ببار گریه کن داد بزن بذار درد و غمت بریز بیرون دوستممنو شریک غمت بدون *** من فقط خوشحالم سهیلا.خوشحالم که جمعه ی پیش طوری بغل هم رو بغل کردیم و از هم خداحافظی کردیم که واقعا انگار آخرین بار بود…که بود!
    موش کور *** …تا آخر دنیا چیزی از غم اش کم نمی کنه.می دونمممنونم *** ترس…راست می گیمن می ترسم از این همه “مرگ”چه خوب که حالا سر و کارت با کتاباست…که می شه بهشون اعتماد کرد!
    master *** باران جانم ….تسلیت می گم.غم آخرت باشه عزیزم…با تمام وجودم غمگین شدم…می دونم هیچ کلمه ای نمی تونه ذره ای از غمت کم کنه…فقط می تونم بگم با تمام وجودم امیدوارم که از این به بعد غم نبینی…منو تو غمت شریک بدون عزیزدلم… ***
    شیرین.م *** مینا…تازه فکر کنم غم ازین به بعد شروع شه.. *** واقعا کاش آرامش نسخه داشت.ممنونم
    شی ولف *** آخی الهی بمیرم ***
    Parsa *** ***
    *** باران تسلیت میگم…امیدوارم روحش تو آرامش باشه ***
    *** ممنونم بلوطتو بهتر از همه شاید بفهمی روزهامو.. ***
    *** به جز گریه و داد زدن سر خدا چه کاری از دستم ب می آید خواهرکم که برایت انجام دهم؟چقدر دیروز برایش دعا کردم.دعا کردیم. ***
    *** نه که دعای شما بی اثر بود.نه.دل اش نخواست.همین!سپاس ***
    *** کمی از آرشیوتون رو خوندم…جایی نوشته بودید:برای داغون شدن…هیچ وقت زود نیست!نیز برای سیگاری شدن!نیز برای مردن!…… ***
    *** …این محکم ترین سیلی ای بود که توی کامنت ها خوردم! ***
    *** اولین باره میام اینجاواقعا تسلیت میگم و از خدا طلب صبر دارم براتونحرف دیگه ای نمیزنم مبادا نمکی شه روی زخم دلتروحشان قرین رحمتاما بارانکم گریه کنبباراگر حالا خالی نشوی تا ابد درد وحشتناکی را باید با خودت حمل کنیاین زخم داغ عزیز همیشه خواهد ماندخوب نمیشوداما گریه کنفقط بغت را خالی کن ***
    *** چه اولین بار تلخی…امیدوارم یک روز بشینم و همون طوری که توی ذهنم مرور می کنم..گریه کنم…شاید امروز…شاید فردا ***
    *** متاسفم که توی این روز باهات آشنا شدم از خدا برای تو و نازی صبر و آرامش میخوام ***
    *** منم متاسفم.ممنونم ***
    *** باران عزیز بسیار متاثر شدم …. غم عظیمی استبرای همگی آرزوی صبر دارم ***
    *** ***
    *** انتظار احمقانه ای میکشم که جواب بدی درک میکنم شرایطت اونقدر سخته که حوصله اینجا رو نداری اما از ته دلم میخوام که فردا باهات باشم همدردت باشم گریه کنم و از خدا برات ارامش بخوامامیدوارم ف در ارامش باشه اسوده و اروم باز هم تسلیت میگم مهربان بارانم ***
    *** شیدای مهربونبه فکر من باشید که چه طور باید این همه محبت رو جبران کنم. ***
    *** no no nooooooo ***
    *** گاهی بدجوری “آره” ***
    *** قدیمی ترین خاطره ای که ازش داری چیه؟ ***
    *** چه قدر فکر کردم به این سوال!سال هفتاد و چهار ..چهره ش وقتی اومد خونه و مادرش براش یکی ازون سورپرایز تولدهای درست و حسابی گرفته بود.نه ازون الکی ها.ازون واقعی ها که هم بازی های بچه گی شو پیدا کرده بود و دعوت کرده بود…اون چهره ی متعجب و خوشحال و غرق اشک اش موقع سلام کردن به همه..خیلی خیلی قبل بود..ولی چهره ش توی ذهنمه..شاید چون همیشه دلم می خواست مامانم برام یه تولد اون طوری بگیره. ***
    *** فریدای عزیز . میفهمم چی میگی . تقریبا چهل روز پیش پسر عمویم در سن ۴۲ سالگی سکته کرد و از دنیا رفت . ما حتی فرصت خدا حافظی هم پیدا نکردیم . مثل یه پرنده پرکشید به همکارا نگفتم چون بقول تو یه پسر عمو بود اما همه میدونن که برادرم بود .دوران کودکی رو با هم گذروندیم . غمخوار و محرم راز هم بودیم . وقتی سر بازی میرفت پابه پای مادرش بال بال زدم . تو عروسیش کلی اینور اونور دویدم . با تولد بچه هاش شادی ها کردم . و اون فقط یه پسر عمو نبود .دعا میکنم خدا به همه شما صبر زیاد بده که شدیدا بهش احتیاج دارید ***
    *** من فقط خوشحالم سهیلا.خوشحالم که جمعه ی پیش طوری بغل هم رو بغل کردیم و از هم خداحافظی کردیم که واقعا انگار آخرین بار بود…که بود! ***
    *** متاسفم. من تمام این مدت می خوندمت اما هیچوقت نظر ندادم. چون من تو این بیمارستانهای گه کار کردم. با نرسهای کثافت هم کار کردم. با دکترهای بی وجدان هم. به خدا هم اعتقادی ندارم. من مرگ زیاد دیدم اما معجزه هرگز. چی می نوشتم؟ امیدوارم روحش در آرامش باشه. امیدوارم بتونی به نبودن فیزیکیش عادت کنی. اما مطمینم اون هست. همیشه کنارت. همیشه باهات. شاید با نرگس بشینن و بهت بخندن. تو توی این زندگی پرتنش دست و پا می زنی و اون در آرامش توی گوشت می گه: من باهاتم. نترس. ***
    *** ترس…راست می گیمن می ترسم از این همه “مرگ”چه خوب که حالا سر و کارت با کتاباست…که می شه بهشون اعتماد کرد! ***
    *** گرگ اجل یکایک از این گله می برد…یاد این شعر مرحوم بروسان افتادم:چطور می تواند مرگاز تو تنها گودالی را پر کند. ***
    *** ***
    *** سلام عزیزم… تسلیت میگم…نمیدونم چی بگم که آروم بشی…فقط از خدا براتون صبر میخوام دوست همدردم… ***
    *** واقعا کاش آرامش نسخه داشت.ممنونم ***
    *** از ته دل متاسفم، از طرف من نازی رو محکم در آغوش بگیر و بگو اون هم بازوهاش رو محکم به دور تو حلقه کنه. ف نازنین رفته ، اما یادش در دل شما هست، و شما هنوز همدیگر رو دارید. :*** ***
    *** عزیزم منم تسلیت میگم،ولی اینکه بعضیا میگن خدا رو قبول نداریم لطفا نظرتون رو واسه خودتون نگه دارین همه مهمون دنیا هستیم و روزی خواهیم رفت همونطور ک همه تولدی دارن مرگی هم پیش رو دارن چ امروز چ فردا این تو شرایطی مینویسم ک بهترینم رو بخدا سپردم ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *